1-finally home

1.5K 166 160
                                    

Third prove

دسته چمدون کوچیکش رو کشید و اونو جلوی در بزرگ کنار پاش قرار داد.نفس عمیقی کشید و با گرفتن لبه در بزرگ و سنگین اهنی اونو محکم به سمت چپ کشید تا باز بشه.پا توی خونه ای گذاشت که دوسال توی حسرت دیدنش و توش زندگی کردن مونده بود!

هیچکس توی خونه نبود،نگاهشو دور تا دور خونه چرخوند و هرلحظه چشماش گرد تر میشد.خونه به طرز عجیبی تمیز بود و از اون تیرگی و سادگی قبل در اومده بود!...حالا میشد گفت که شبیه یه خونه معمولی شده بود!...دیوارها سفید شده بودن و پذیرایی با وسایلی مثل تلویزیون و میز و مبل پر شده بود...پنجره بزرگی که قبلا چشم انداز خونه بود الان با پرده بلند و زیبایی پوشیده شده بود...همه چیز توی خونه تغییر کرده بود!

لباشو توی دهنش کشید
«اممم خوب شاید زن گرفته باشه!»
زیرلب زمزمه کرد اما بعد بخاطر فکرش خندش گرفت،اون زن بگیره؟...اره شاید دوست دختر داشت اما زن؟..عمراا!اون از اینکه کسی زندگیشو کنترل کنه متنفر بود!...هرچی باشه اون یه گرگ ازاده!

هنوزم درگیر بود که بفهمه دلیل این همه تغییرات خونه چیه و متوجه بیرون اومدن کسی از یکی از اتاقا نشد.

پسری که از اتاق بیرون اومده بود هم در حال خشک کردن موهاش بود و بخاطر اینکه حوله روی صورتش بود متوجه حضور یه غریبه توی خونه نشد!

بالاخره با برخورد کردنشون بهم دیگه هردوشون عقب پریدن و با ترس بهم خیره شدن.پسر قد کوتاهی که جلوش بود با عصبانیت بهش خیره شده بود
«تو دیگه کدوم خری هستی؟»

پسر قد کوتاه هیستریک وار خندید.احساس میکرد دارن مسخرش میکنن!
"شوخیت گرفته نه؟اینجا محل زندگی منه!"

با تعجب و چشمای گرد شده به پسر غریبه ای که گفته بود اینجا زندگی میکنه نگاه میکرد،امکان نداشت که اون از این خونه بگذره و بفروشتش!
"چرا هنوز به من زل زدی مرتیکه؟میشه از اینجا گم بشی؟"

با صدای داد و بیداد اون پسر دست از تجزیه تحلیل برداشت
«درک هیل رو میشناسی؟»
پسر کوچیک تر با شنیدن اسم درک دست از غر زدن و داد و بیداد کردن برداشت
"تو درک رو از کجا...اوه یه لحظه همینجا وایسا!"

با عجله سمت ته سالن رفت و به چیزی که روی دیوار بود و به نظر تابلوی خیلی بزرگی میومد نگاه کرد،چند بار به تابلو و بعد به پسری که اونجا منتظر ایستاده بود نگاه کرد.دستشو به چونش کشید
"خودتی!...تو ایزک لیهی مگه نه؟"

با شنیدن اسمش از زبون پسر یکم امیدوار شد و جلوتر رفت
ایزک:منو میشناسی؟
پسر سرشو تکون داد و لباشو به جلو داد
"اره تقریبا...تو تنها بتای درکی که زنده مونده!...رفیق صمیمی اسکات و استایلز!...همونی که به شال گردن زیاد علاقه داره!"

Fake Boyfriend[Teen Wolf]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora