.BW. 27

237 39 23
                                    

کستیل با حس رطوبت و گرما روی صورتش از خواب بیدار شد، بدون اینکه چشماش رو باز کنه نفس عمیقی از راه بینی اش کشید و سرش بی اختیار به سمتی کج شد...

همونطوری که احساس گرما به سمت گردنش و پایین تر منتقل میشد با صدای خواب آلودی نالید: دین...
و یکی از چشماشو به سختی باز کرد.

دین درحالیکه گرمای بدن پسر نیمه هوشیار و بدخلقش رو زبون می کشید لبخند رضایتمندی لبهاش رو فرم داد و صدای ضخیمی از بین لبهاش فرار کرد: هوممممم!

آرنج هاش دو طرف بدن کس رو محاصره کرده بود و سینه برهنه اش در فضای خالی بین بدن هاشون بالا و پایین میرفت.
: دیننن... نکن!
کس دوباره زمزمه کرد و دین صورتش رو بالا آورد و رو به روی لبهای کس لبخند زد: صبح بخیر... شیرین!

: صبح؟
کس با بدخلقی پرسید و دوباره چشماشو بست، مغزش هنوز شرایطی که در اون قرار داشت رو درک نکرده بود: گفتی صبح؟

دین ایندفعه به صدای خش دار پسری که بین دستاش خوابیده بود لبخند زد: هوا هنوز روشن نشده، بذار ببینم... چهار و نیم صب...
صدای جیغ مانند کس حرفش رو نصفه گذاشت: چهار صبح؟ دین واقعا؟!

برآمدگی گلوی کس در پایان حرفش لرزید و دین با شیفتگی همون نقطه رو بوسید.
: تا شروع شدن اولین کلاسِ تو چند ساعت وقت داریم، چشم آبی...
دین با لحن اغوا کننده ای کنار گوش کس زمزمه کرد جوری که لبهاش با هر باز و بسته شدن نرمه گوشش رو لمس میکرد.

همونطور که لبهاشو حرکت میداد روی چانه کس زمزمه کرد: نفس بکش، شیرین...

بنظر میرسید کس تا قبل از این متوجه نبود که صورتش چطور بخاطر حبس کردن نفسش کبود شده بود!
هوای زندانی شده رو با سر و صدا بیرون فرستاد و نفس عمیق و طولانی کشید...

عشق بازی پرحرارت و چندین ساعته شب گذشته به چیزی فراتر از بوسه ها و نوازش هاشون ختم نشده بود با این وجود کس انکار نمیکرد که چقدر برای دین مشتاق بود...

: دین...
کس با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کرد و لبهای دین برای جواب دادن از پوست گردن کس فاصله گرفت: چیه؟

صدای کس این دفعه وضوح بیشتری داشت و لبخندی گوشه لبش می درخشید: میتونم برات پنکیک درست کنم!

لحن هیجان زده صدای کس، لبخند دین رو به قهقهه ای تبدیل کرد.
همونطور که میخندید و سرش رو به چپ و راست تکون میداد بدنش درحالت شنای سوئدی قرار گرفته بود، دستاش دو طرف بدن کس قرار گرفته بود و آرنج هاش خم شده بود.

صدای خنده های بی واهمه دین، احساسی مثل حل شدن در قلب کستیل بوجود میاورد...
برای چند لحظه کوتاه چشماش بخاطر حسی که برای اولین بار تجربه کرده بود، تا آخرین حد ممکن باز شده بودن!

: میخوام طعم موردعلاقه تو رو امتحان کنم!
کس با لحن بیخیالی گفت و ابروهاش با بی میلی نمایشی بالا پرید.
لبخند تحسین کننده دین جایگزین قهقهه اش شد و بوسه کوتاهی روی لبهای کس فرود آورد: مطمئنم از طعمش خوشت میاد، عزیز دلم...

BLUE WISHحيث تعيش القصص. اكتشف الآن