part 2

95 27 25
                                    

توی مهمونی شلوغ بود و حال بهم زن و خب من ب اصرار دوست کله شقم اومدم اینجا پس تصمیم گرفتم بزنم بیرون و برگردم خونه و خب باید هم درسامو مرور میکردم و هم ب مامان زنگ میزدم و تمامه کارای امروزمو بهش توضیح میدادم و اونم با نصیحتاش سه ربع حرف میزد و اخرشم میگه خر من بهترینارو برات میخوام و خب ساعت 1 نیمه شب بود و بنده الاغ تنها اومدم بیرون و مهمونی رو برای خودم تموم کردم همین جور داشتم فکر میکردم ک ب مامان چی بگم ک صدایی افکارمو بهم زد:

_چی داری؟

_هه .....هیچی

از ترس ب خودم میلرزیدم و خب معلوم بود ی عوضی بیش نیست اومد جلو ک کیفمو از دستم بگیره ولی خب لنتی من از ترسه این ک خونمو دزد نزنه تمام مدارکمو هر روز با خودم این ور و اون ور میبرم مخصوصا وقتی میخوام دیر بیام خونه و خب مقاوت کردم تا کیفمو پیشه خودم نگه دارم و البته چشمامم از اشک پر شده بود ک بعد از چند تا بکش بکش بین من و اون عوضی همه چیز قرمز شد و من روی زمین بودم و چشمام دیگ جایی رو ندید.
بخودم گفتم هی دیگ کارت تمومه و از این زندگی کثافت وار میری ولی خب بازم دوست داشتم زندگی کنم و باورم نمیشه صبح بیدار شدم بلند شدم از جام البته با درد بدی.

واوو لعنتی چ خونه ای خدا من این جا چی کار میکنم؟

و خب باید میدونستم این جا کجاست خب خب اول از همه طبقه بالارو دیدم و خب هیچکس نبود ولی خیلییی خونه قشنگی بود و اومدم سمته پله ها و اومدم پایین و خب چی ی پسر با ی تاپ و شلوار مشکی روبروی پنجره واستاده بود و سیگار میکشید با تته پته پرسیدم:

_ببخشید شما ..کی هستید؟من اینجا چی کار میکنم.
با ارامشی وصف نشدی برگشت و ی نگاه بهم کرد و گفت

_اسمم زینه و خب تنها شانسی ک اووردی این بود من دیشب گربم در رفت بیرون و من تورو بدومن جون دمه خونم پیدا کردم

_خیلی ممنونم ولی من باید برم.

یهو با جدیت تموم برگشت سمته منو گفت:

_نمیتونی از اینجا بری.

_من باید برم شما حیلی محبت کردین منو نگه داشتین اگ هزینه ایم شده به من بگین .

یهو سیگارشو گزاشت توی جا سیگاری و برگشت سمته من با عصبانیت گفت:

_تو همین جا میمونی و هیچ گورستونی نمیری.

من ک از این رفتارش به شدت ترسیده بودم همون جا فقط نشستم تا بعدا با این بی اعصاب صحبت کنم اونم بلد شد و رفت واتت؟

خب منم ک داشتم از درد ب خودم میپیچیدم فقط ساکت موندم نمیدونم بعد از چند ساعت برگشت و با اخم گفت

_خونت کجاست؟

منم ک از ذوق در بالین خودم نمیگنجیدم ادرسو بهش دادم و بهم اشاره کرد ک سوار ماشین شم و خب رسیدیم ب خونم با خوشحالی اومدم در رو باز کنم ک درارو قفل کرد و اومد نزدیک صورتم منم کلمو کشیدم عقب با ی نیشخند (وایی من ب قربانت جواد) گفت کلیدارو بده ولی وقتی دید من کاری نمیکنم کیفمو برداشت و رفت بیرون و من تا اومدم درو باز کنم درو قفل کرد و برگشت ی چشمکم بهم زد و منو توی این ماشینه در ب در تنها گزاشت.


____________________________________

خب خب خب سلام لاوز میدونم اولاش خوب نشده دیگ ببخشید ولی قول میدم وقتی یکم دیگ از داستان بریم جلو خیلی بهتر میشه😊

نظراتونم بگین و لطفا ووت بدین بدونم دوسن داشتیم یانه؟؟
و اگرم نمیخواین جواب بدین اینجا این پیج شخصی من توی اینستاس خب اونجا بهم بگین خوشحالم میکنین اگرم گند بود بازم بهم بگین.ممنون لاوز💜💜💜

asmaaa.ghhh         پیجم    

لاو یو ال 💟💝💝


Night ChangesWhere stories live. Discover now