part6

44 11 1
                                    

صبح با سر در وحشتناکی از  خواب بیدار شدم و دلیلشم میدونم چون دیشب گریه کرده بودم و تنها کاری ک میتونه کمکم کنه سر دردم لاقل کم شه مسکن لعنتیه. منم بلند شدم راه رفتم سمت کیفم و قرصو پیدا کردم و بازش کردم ک اومدم بزارم توی دهنم ک ی صدای خیلی بلند از بیرون اومد منم هول شدپ و قرص از دستم افتاد و شت از زیر در رفت بیروم یعنی همیشه من هر موقع فکر میکنم ک میتونم لاقل یک درصدم خوش شانس باشم خدا و کائنات از اونا بالا با ی دیلدو واستادن ک هرموقع احساس خوشبختی کردی بفاکا بدن این قانونع طبیعته لاقل برای من و خب دیگ وقتش بود برم بیرون من حتی ساعتم نمیدونم رفتم سمت در و ب امید اینکه در لاقل بتز باشه ولی چی؟ کائنات دوباره بهم گفت بفرما(-_-) و خب ایندفه تمام اعتماد بنفسمو جمع کردنم ب در کوبوندم.

_بیا این در کوفتی رو باز کن

هیچ صدایی نیودد

_خواهش میکنم لطفا بیا این درو باز کن

بعدش شنیدم صدای قدم هایی اومد و پشت در بعم گفت

_گشنته؟تشنته؟باز نمیکنم

و البته ک ته صداش پر از تمسخر بود هرچی التماس تو صدام بود ریختم

_خواهش میکنم من دیگ نمیتونم اینجارو تحمل کنم

_شرط داره باید مثل ادم رفتار کنی

_قول میدم قول از صمیمه قلبم

بهد از اینکه درو باز کرد ی نفس ارومی کشیدم و زیر لبم ی تشکر کوچیک کردم و ب جلو راه افتادم وقتی چشمام ب میز صبحونه یا ناهار چ فرقی واسه من داره افتاد میتونم بگم ک چشمام ب صورت قلب در اومدن و دقیقا شیرجه زدم  ب سمت میز و ب چشمای گشاد شدهی زینم نگاه نکردم اونم اومد بغل دستم نشست و هر چی دم دستش میومد میزاشت جلوی من و البته ک منم قبول میکردم بحث شکممه ک برای من مهم تر از زندگیمه بعد از اینکه ی دل سیر خوردم دستامو باز کردم و  ب بدنم ی کش و قوس(قوص) دادم بلند شدم و رفتم جلوی تلویزیون ولو شدم و داشتم فیلم جوکر رو نگاه میکردم و با ی بشقاب پر از پاپ کرن نشست بغلم و گذاشت وسطمون خیلی خوش حالم ک سره صحبتو باهام باز نمیکنه و این جوری لاقل راحت ترم و خب فیلم خیلی قشنگی بود ولی خب اونجایی ک با قیچی زد تو گردن دوستش یا موقعی ک مامانشو خفه کرد من حالم بد شد واقعا حق مامانش نبود ک بمیره بلاخره مامانش بوده ولی خب اون جوکره. بعد از اتمام فیلم دقیقا بعد از تموم شدنش شیکمه من یهو صدا داد یعنی همین الن میری ی چیزی میخوری یا ابروتو میبرم منم فقط دستمو گرفتم جلوی شیکمم و سرمو انداختم پایین و البته ک بهترین صدای دنیارو شنیدم صدای خنده ی زین.
واد کامپیلیت هل!!!من دارم چی میگم من دارم
دچار اختلال اعصاب میشم.

بدون صدا زین بلند شد و رفت سمت اشپزخونه و  من چ ویویی ازش گرفتم تو اون شلوار تنگ سرمه ای چ باسن خوش فرمی .
با این افکارم فقط ب خودم لعنت فرستادم و سرمو چند بار تکون دادم بعدش چشمامو بستم و بعد از چند دقیقه زین با دو تا ظرف پیتزا برگشت لعنتی من دارم عاشق این فرد میشم و شرو ب خوردن کردم و وقتی ب خودم اومدم تو بغل زین لم داده بودم من فقط تونستم تکون بخورم و ازش دور شم ک بهم برگشت نگاه کرد و پیتزایی ک تو دستش بود رو سمت من گرفت و ب جلوی دهنم برد

_وادفاک من دهنی نمیخورم.

فقط ی نگاه god bless you بهم کرد و ادامه غذاشو خورد بعد از تموم شدن غذامون بلند شد و رفت دم در و بهم اشاره کرد ک برم اونجا.

_اگه میخوای میتونی بری .

_واقعا؟
با سر اشاره کرد و منم رفتم سمت اتاقی ک داشتم وسایلمو جمع کردم و از در بیرون رفتم ینی الن منو از خونه خیلی مودبانه بیرون کرد؟ منم کیفمو برداشتم و سعی کردم ک ازش تشکر کنم و در عین حال از پله ها برم پایین .

_واقعا بابت تمام وارهایی ک برام کردین مچکرم

و در عین خداحافظی پله اولو ندیدم و فقط فهپیدم دارم از پله ها قل میخورم و میرم پایینو بعدش تاریک مطلق.

با صدای صحبت دو نفر دور و برم چشمامو باز کردم من باز توی اون اتاق بودم و با اه و ناله لی ک نشون دهنده این بود سرم ی طرز فاک واری درد میکرد و نمیتونستم حتی تکونش بدم هر دونفر ب سمت من برگشتن.

_خب ممنون دکتر فک کنم بتونم از پسش بر بیام برای تمام کارها ممنونم

و باهوش دست داد و اون رو تا دم در همراهی کرد و برگشت پیش من

_خدا دختر تو چرا اینقدر دست و پاچلفتی هستی این باره دومه یعنی نمیتونی مثل یک ادم راه بری لین قدر از راه رفتن مثل پنگوئن سخت تره؟

من فقط سرمو انداختم پایین و لبخند زدم و یاده مامانم افتادم ک همیشه بهم میگفت پنگوئن و همیشه بهم غر میزد ک چرا نمیتونم عین ی. دختر معمولی باشم و درست راه برم

_وای خدا دختر تو اتصالی داره تو الن باید از درد گریه و زاری کنی ن ک بخندی .

خودشم زد زیره خنده و اومد جلو و لپمو کشید و رفت و منم فقط تونستم قبل از خواب ب این ک چپی فرد چ قدر میتونه شیرین باشه فکر کنم.

_________________________________________

خب خب سلام !
چطورید ؟خوبید؟
با کرونا چچچچ میکنیددددد؟
ببخشید دیر اپ کردم حوصله نداشتم کلا کاری کنم امیدوارم دوست داشته باشید و البته ک نظرتونو بگید ولی ی خواهش داشتم الن ک حسشو دارم مینویسم ولی تا ووت ها ب 10 نرسه نمیزارم و اگرم دوست ندارید بهم بگید لاقل پاکش کنم هر جور ک شماها دوست دارید یا اگرم دوست دارید ک جاهایی تغیر کنه یا ایده ای برای بهدش دارید بهم بگید لطفا.

Love you all💜
Asma:)

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 01, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Night ChangesWhere stories live. Discover now