5

53 5 0
                                    

به اينه نگاه ميكنم ينفرو ميبينم چشماهاي بي روح گودي هاي زير چشم صورت رنگ پريده چشمهاي ك اشك خونند
دستمو دراز ميكنم و به زير چشم هاش به گونه هاش دست ميكشم چشمهاشو ميبنده
لباشو به زور از هم باز ميكنه و فقط يكلمه
"ميگه "چرا
چشماشو باز ميكنه و به من با نفرت خيره ميشه ميگه "چرا" داد ميزنه گريه ميكنه جيغ ميزنه "چرا چرا چرا
من ك وحشت كردم به ارومي ميگم "چرا چي
"چرا منو كشتي"
من نكشتمت
چرا تو منو كشتي تو منو خفه كردي
چي داري ميگي
يادت نمياد تو منو زير اب گرفتي و خفه ام كردي تو يه قاتلي !
چ... ميگي من نكشتمت دروغ نگو
خنديد از ته دل خنديد خنديد و خنديد تا خنده هاش به گريه تبديل شد از ته دل گريه كرد تو ...تو ادم خيلي بدي هستي...
تو اصلا كي هستي؟
به من خيره شد چشمهاش اشنا بود ولي ن اون چشم هايي ك من قبلا به ياد مياورم اين چشمها بي روح و ان چشمهايي ك من بياد داشتم پر از رنگ و روح بود...
"يادت نمياد ؟تو به من گفتي بمير گفتي خودتو بكش گفتي ارزشي نداري"
چي داري ميگي من همچين چيزي نگفتم
"گفتي گفتي تو هر روز به من گفتي تو هر روز منو زدي هر روز و هر روز عذابم دادي"
من شوك زده بودم نميدونستم بايد چي بگم
دوباره با لبخند به من نگاه كرد با لبخندي ك از صد تا گريه ام بدتر بود واقعا يادت نمياد نه؟
دوباره و دوباره به چشمهاش به لبخندش نگاه كردم نه ...اين نميتونه حقيقت داشته باشه
نه
گفت "بله هست"
من...من...من خودمو...خودمو ..ك كشتم...
اون من بودم ...من روحمو كشتم...
دختر تو ايينه گريه ميكرد و اشك ميريخت و من ديدم كه صورتم خيس است ...

"The darkness of the soul"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora