11

35 4 2
                                    

هر ديدي فرق داره ما چشم هايي متفاوتي داريم از ديد من هر كسي متفاوت به اطرافش ميكنه چشم هر كسي مثل اونيكي نيست ما چشم هايي داريم كه رنگ هاشون با بقيه فرق داره به نظر من هر كسي كه رنگ چشمي داره ديگه تو دنيا مثل اونا نيست حتي كسي كه رنگ چشماش قهوه اي معموليه با چشم هايي قهوه اي ديگه فرق داره اون اطرافشو طوري ميبينه كه كسي نمي تو نه مثل اون ببينه حتي اگه هزاران چشم يه رنگ باشن بازم به نظر من اونا خيلي با هم تفاوت دارن كه ما نمي تونيم با چشم خودمون ببينيم هر كي ديد متفاوتي داره يكي ممكنه فقط چيزاي رنگارنگ و چيزايي كه دوست داره ببينه يكي ممكنه به كوچك ترين چيزهاي اطرافشم توجه كنه يكي ممكنه همه چيزو بدون حس و بي حس ببينه و بدون تفاوت به اطرافش زندگي كنه يكيم ممكنه دنيا رو متفاوت و با دنياي چشم هاي ديگه ببينه به نظر من اونطوري كه من بقيه رو ميبينم اونجوري كه من دنياي چشم هاي اونا رو مي بينم اونا از همچين دنيايي خبر ندارن و نمي دونن دنياي چشم هايي رو كه من ميتونم ببينم صد برابر رنگ هاي بيشتري داره و اگه همه اين دنيا رو ميديدن همه خاص بودنهمه دنيايي داشتن كه ديگه دنيايي مثل اون وجود نداشت و هيچكي شبيه كسي ديگه نبود اين طوري افرداي جدا از ما كه همه فكر مي كنن خاصن وجود نداشت
من واسه خودم دنيايي جدا از بقيه دارم دنيايي من هر روز در حال تغييره روزي دنياي چشماي سياه سفيدم فعال ميشه دنيايي كه همون حس بي تفاوتي اشنا به سراغم مياد يه روز دنياي چشماي رنگين كماني به سراغم مياد دنيايي كه الان توشم دنيايي كه به نظرم بهترين دنياي دنياهاست دنيايي كه ترس ها و تنهايي هام در اون محوند و يه جور دنياي نقاشي شدست كه خودم ساختمش شايد با دست نتونم دنيامو به روي برگه بيارم بكشم ولي من اين دنيامو توي قسمتي از روحم نقاشي كشيدم من عاشق نقاشي دنياي رنگين كمانيم
و دنياي ديگري كه هميشه به دنياي رنگيم حمله ميكنه دنياي سايه هاست اون سايه هاشو ميفرسته به دنياي قشنگم و دنيايم پر از سايه هاي ترس و وحشت ميشه اون دنياي لعنتي با سايه هاش نميزاره تو دنياي نقاشيم باشم اون نقاشيمو خراب ميكنه دنياي ديگم دنياي ارزو هاي بنفشه من تو اون همه ارزو هامو جمع كردم اون به من ايده ميده معمولا موقع خواب اين دنياي بنفش مياد سراغم بعضي موقع ها لبخندي بنفش ملايم و اروم مايل به صورتي كمرنگ به لبام مياره و گاهي هم اشك بنفش تيره و خشمگين و مايل به ابي ناراحت اون پر از تخيلات و ارزوهاي غيرممكن وشايد هم ممكن منه
من هر روز دنيام فرق داره هر ساعت ممكنه اين دنيا با اون دنيا دعواش شه ممكنه با با دنيا سايه ها دعوام شه ممكنه بيرونشون كنن ولي اونا هيچوقت تركم نمي كنن قانون دنياها همينه وقتي وارد دنياهاي چشم شدم ميدونستم كه ديگه راه برگشتي نيست اونا جزئي از وجود منن و. قاونونشون اينه كه نمي تونموارد دنياي ديگه باشم كسيم نمي تونه وارد دنياي باشم اگر دنيامو با كسي ديگه شريك بشم سايه ها بهم حمله مي كنند خيال ها اشكمو در ميارند باهام دعوا مي كنند و ديگه باهام خوب نيستند دنياها جمع ميشند و باهم دنياي مرگ سياه رو به وجود ميارند تا من رنج بكشم اين طوريه كه من هيچكشو وارد دنياي چشم ها نكردم من فقط با ظاهر ادم معمولي و بي خيال و ضعيف ادامه ميدم البته اين فقط ظاهر منه و همه دنياي چشم هاي منو نديدن من فقط يه جور ميتونم يكيو وارد كنم كسي كه رمز ورودو بلد باشه كسي كه دنياي ارزوهاي بنفش من ارزوشو داره كسي كه سايه هاي وحشت و ترس و سياهي هم ار اون مي ترسن كسي كه رمز دنياي منو بدونه كسي كه منو ببينه و درونم هم ببينه كسي كه من اروزوشو دارم تا به پاي دنيام بزاره من هر روز و هر ساعت و ماه ها منتظر اونم ولي اون ردپايي به جا نذاشته تا من پيداش كنم شايد اون هم دنبال منه؟اون هم حس ميكنه بايد منو پيدا كنه؟دنبال ردپايي و نشونه اي از من ميگرده؟شايد دارم به خودم اميدواري الكي ميدم ولي دنياي ارزوي بنفش من خيلي قوي شده....من منتظر اون ميمونم حتي اگه هيچوقت به نتيجه اي نرسم ..... من خيلي ها رو به دنيام دعوت كردم ولي انگار اونا زياد نمي تونن ببين دنيا رو اونا
بايد چشماشونو بازتر كنن....:)







*اينو خيلي خيلي وقت پيش نوشتم وقتي ك دنيام خيلي فرق داشت با الان و خيلي روشن و پر اميد تر از الان بودم حتي وقتي ميخونمشم حس ميكنم يه بچه اونو نوشته:)

"The darkness of the soul"Where stories live. Discover now