Prologue

507 85 100
                                    

چند روز پیش درباره ی دین با شخصی صحبت میکردم.

او میگفت دین خداست، میگفت دین کتابیست که خداوند آورده، میگفت دین پیامبر و سنت ها و باورهایش است، میگفت دین نور الهی ست.

به او نه نگفتم؛ اشتباه هم نمیکرد. دین او خدا بود و او شروع و پایان خود را در خداوندش میدید. اما چه کسی وجود دارد که اثبات کند خدایی که او میپرستد همان خداییست که من دارم؟ چه کسی میتواند خدایش را توصیف کند؟ چه کسی هستی و نیستی خدایش را میداند؟ به خداوند صفت انسانی نسبت میدهند و می گویند او مهربان است، بخشنده و آمرزنده است درحالی که این تمام ابعادیست که در افکارشان میگنجد. هیچ کس نمیداند تمامی خدا چیست. همان گونه که یک نقطه نمیتواند خط را و یک خط نمیتواند فضای سه بعدی را برای خودش توجیح کند.

میدانم که خدا وجود دارد اما نمیدانم خدای من همان خدای توست یا خیر! چون هر کس در اعماق وجودش چیزی را دارد که جوری با تمام باورهایش آن را میپرستد که تمام نه های جهان در مقابل آن چیز آری میشوند و همه ی تاریکی ها و پستی و بلندی ها در برابرش روشنایی.

نمیدانم آن خدا برای تو چیست! برای مادری فرزندش، برای شاعری شعرهایش، برای فیلسوفی فلسفه هایش و برای عاشقی که در سرمای زمستان کنجی چنبره زده و دردمند است معشوقش.

خدا تمام باورها و بود و نبودهای درونیست، خدا آن چیزیست که به خاطرش از باقی باورهایتان دست میکشید، خدا آن وجودیست که در عین نبودش به بودنش ایمان داری.

ایمان را نمیتوان خرید، نمیتوان دزدید و نمیتوان شرح داد. نمیتوانی حس دوست داشتن و حس تنفر را برای کسی توصیف کنی، نمیتوانی مزه ی شوری و تلخی و شیرینی را برای کسی به تصویر بکشی. ایمان آن است که در درون توست و فقط خودت راه دست یابی به آن را میدانی.

ایمان من عشق است و عشق ایمان من است.

عشق کورسوی امیدیست که در ناامیدی ها تکانم میدهد، عشق آن شعله کبریتیست که میتواند یک خانه را به آتش بکشد. عشق آن سوزش قلبیست که داوطلبانه به جان میخری.

عشق بود و نبود است و همان است که به تمام نیستی ها هستی میبخشد.

عشق شروع همه ی پایان ها و پایان همه ی شروع هاست.

عشق همینجاست، در همین نقطه ای که جمله را با آن تمام میکنم .

The Star Of Bethlehem [Vkook Au]Where stories live. Discover now