چهارچوب هایی که توی ذهن انسان وجود دادن عقاید و شخصیت های یه آدم رو شکل میدن.
اگه از کودکی بهت رنگ سفید رو نشون داده باشن و بهت گفته باشن این سیاهه تو تا آخر عمر اسم اون رنگ رو اشتباه میگی. فرقی نداره که چندین نفر به تو بگن که اون رنگ سیاه نیست و در واقع سیاه یه رنگ دیگست، به هر حال این قاعده توی ذهن تو جا افتاده که اون رنگ رو سیاه صدا بزنی.
هیچ کس، کسی که واقعا باید باشه نیست. کی میدونه؟ اگه وقتی بچه بودی معلمت به جای جمع و ضرب بهت اندیشه های سقراط و ارسطو یاد میداد الان تو اینجا نبودی. اگه به جای کارتون های بامزه برات فیلم های جنایی میذاشتن الان وضعت فرق داشت. اصلا تو در حقیقت مجموعه ای از ارث و میراث اجدادتی و خصوصیات، ویژگی ها و اطلاعات اونها رو به دوش میکشی.
حتی اگه نظریه تناسخ هم درست باشه تو فقط یه زندگی داری. چرا؟ چون تو فقط زندگی اولتو زندگی میکنی و بعد از اون مجازات و پاداش کارهایی رو که توی اولین زندگیت مرتکب شدی توی زندگی های بعدیت میبینی.
تمام نظریات تناسخ و تکامل و تناسب رو باید دور ریخت چون در نهایت فقط تویی و چهارچوب های ذهنت. هر چقدر سفت و سخت تر اون چارچوب ها رو بنا کنی زندگی هم همونقدر برات سفت و سخت میشه.
جئون جونگکوک قطعا محکم ترین چهارچوب ذهنی رو داره. اونقدری ذهنش قاعده و قرارداد داره که حتی گاهی توی مغزش مراسم محاکمه داره و خودش رو تنبیه و توبیخ میکنه.
بیست و هفت سالشه. نامزدش سال پیش به خاطر همین سخت گیری هاش ترکش کرد و از اونجایی که پدر و مادرش دو شهروند آمریکایی محسوب میشن و توی سئول ساکن نیستن پس جونگکوک عملا یه پسر بیست و هفت ساله ی تنها و منزویه.
به ندرت از کاری لذت میبره اما بوم و قلمو حالش رو جا میارن. اون عاشق شکلات تلخ، برنامه های تلویزیونی که کسی نگاه نمیکنه و بوی خاک بعد از بارونه.
اون از کسایی که تفکراتش رو زیر سوال میبرن، گریه ی بچه ها و سوال هایی که جوابشون رو نمیدونه متنفره.
جئون جونگکوکِ بیست و هفت ساله شاید به عنوان یه مرد بالغ و کامل توی جامعه محسوب بشه. اما به عنوان یه بزرگسال هیچ چیز از روابط انسانی نمیدونه.
تنها ارتباطش با مردم از توی نقاشی هاشه و البته مجبوره هفته ای چهار روز رو با اونها صحبت کنه. چرا؟ به هر حال اون هم نیازمنده برای ادامه ی زندگی پولی داشته باشه بنابراین باید از دوشنبه تا جمعه رو توی یکی از دانشکده های سئول تدریس کنه. به خاطر اینکه تا این سن همه ی تمرکزش روی مطالعه بوده حالا یه هنرمند خبره محسوب میشه جوری که بدون توجه به سن کمش موفق شده توی یکی از بهترین دانشگاه های سئول مدرس بشه.
مبانی هنر حتی از نظر خودش هم خسته کنندست اما هیچ وقت بهانه ی دانشجوهایی رو که سر کلاسش میخوابن نمیپذیره. قانون و باید و نباید ها تنها چیزهایین که اون باهاشون سر و کار داره.
اگه جونگکوک از بیست و هفت سال انزوای فکری و جسمیش یک چیز رو یاد گرفته باشه اون اینه که: "آدم ها موجودات به درد نخورین که با مغزهای فاسدشون موضوعات حتمی و مطلق رو زیر سوال میبرن پس باید از کسایی که قانون هارو نقض میکنن دور موند"
YOU ARE READING
The Star Of Bethlehem [Vkook Au]
Fanfiction💫ستاره ی بَتِلهِم💫 "میتونی اثبات کنی که خدا عشق من به تو رو منع کرده؟" "تو چی؟ میتونی اثبات کنی که عاشق منی؟" {فصل اول:جدال بین عشق و شرع} • ~ • ~ • ~ • ژانر: رمنس، روانشناسی، روزمره • کاپل ها: ویکوک، یونمین • نویسنده: @Sheix_12 • روز آپ:~ • تاریخ...