part 2

3K 487 13
                                    

حتی بعد از ۳۰دقیقه که از خارج شدنشون از بیمارستان گذشته بود هر دو هنوز تو شوک بودن سهون عکس سونوگرافی که سوهو بهشون داده بود توی دستش گرفته بود و نگاهش میکرد،سوهو گفته بود که بچشون یک ماهشه و تا اینجا هم وضع خوبی داره.
با رسیدن به خونه به رانندش دستور داد که برخلاف همیشه جلوی سنگفرش ها پیاده میشن اون ها رو تا در اصلی عمارتشون ببره تا به لوهانش فشار نیاد.بعد از پیاده شدن از ماشین با یک دست کمر لوهان وبا دست دیگش دست لوهان و گرفت و کمکش کرد تا به اتاقشون بره و البته که غرغرهای لوهان و کلا نادیده گرفت اون باید از همین حالا از لوهان و کوچولوشون محافظت میکرد.
بعد از اینکه به لوهان کمک کرد تا لباساشو عوض کنه و توی تخت کمی دراز بکشه و استراحت کنه گوشیش و برداشت و دستور داد تا محافظای عمارت رو بیشتر کنن و بعد هم به خدمتکارا دستور داد که یکی از اتاقای طبقه پایین و براشون اماده کنن و وسایلشون و به اونجا انتقال بدن چون از این به بعد اونجا مستقر میشن تا لوهان مجبور نباشه این همه پله رو هر روز بالا  و پایین کنه.
بعد از تموم شدن کاراش و اطمینان از اماده شدن اتاق جدیدشون که البته در سکوت مطلق انجام شد تا مزاحم خواب لوهان نشه،دوباره به اتاقشون برگشت تا لوهان و بیدارکنه و با هم ناهار بخورن.
اروم لبه ی تخت نشست و به لوهان که وسط تخت خوابیده بود و دور تا دورش بالش چیده شده بود تا غلت نزنه و از تخت نیفته،خیره شد. اروم با انگشت اشاره گونشو ناز کرد تا بیدارش کنه
-لوهانم...هانی...بیدار شو عزیز دلم...باید یه چیزی بخوری....لوهاناااا....
لوهان اروم لای پلکاشو باز کرد و با گیجی پلک زد بعد از چند لحظه با گیجی سر جاش نشست و به سهون نگاه کرد
+چند ساعت خوابیدم؟
-۲ساعت...دیگه وقت ناهاره عزیزم بلند شو وگرنه ضعف میکنی
+باشه
__________________________________
بعد از صرف شام لوهان از جاش بلند شد و خواست به سمت اتاقشون بره که دستایی از پشت بغلش کردن و اروم و با احتیاط به سمت اتاقی که گوشه سالن بود کشیدنش
+سهون؟
-جانم؟
+کجا داریم میریم؟
-اتاق جدیدمون
+چیییی؟ چرااااا؟ من اتاقمون و دوست داشتمممم
-فعلا بیا لباسات رو عوض کن با هم حرف میزنیم باشه؟
لوهان  رو روی تخت نشوند و خودش سمت کمد اتاق رفت و لباس خواب راحتی رو برای لوهان پیدا کرد.بعد از اینکه لباسای خودش و لوهان رو عوض کرد هر دو روی تخت دراز کشیدن و سهون لوهان  رو از پشت بغل کرد و با دستاش شکمکش و نوازش کرد
-اتاق جدیدمون رو دوست داری؟
+اوهوم...ولی چرا اتاقمون و عوض کردی؟
-بهتره زیاد از پله بالا پایین نری این اتاق برات بهتره
+ولی لازم نبود
سهون بوسه ای به پشت گردن لوهان زد و همونجارو اروم مکید و دوباره فاصله گرفت
-لازم بود عزیزم...تو دار بهم یه بچه میدی...یه بچه که از هر دومونه و من بی نهایت از این بابت ازت ممنونم و ...تنها کاری که ازم بر میار اینه که چیزایی که برای شما دو تا لازمه فراهم کنم
لوهان با لبخند چشماشو بست و بیشتر توی اغوش سهون فرو رفت و اروم زمزمه کرد
+ممنونم سهونا...
___________________
۲ماه بعد(ماه سوم بارداری)
+نه...نمی خوام...حتی قیافشم حالم و بهم میزنه..نمی خورم
سهون دوباره قاشق و به لوهان نزدیک کرد که لوهان با چرخوندن سرش مانع از رسیدن قاشق به لبهاش شد
-عزیزم...خواهش میکنم...این برات خوبه...فقط یکم
+نه نمی تونم
و به محض اینکه بوی غذا به مشامش رسید حس کرد تمام محتویات معدش به سمت بالا حرکت کردن و به سرعت به سمت دستشویی دوید.سهون بلافاصله دنبالش رفت و با دیدن لوهان که خم شده و به شدت عق میزنه کنارش نشست و به ارومی کمرش و ماساژ داد.بالاخره بعد از۵دقیقه لوهان کمی اروم گرفت
-بهتری؟
+اوهوم
از دستشویی که خارج شدن سهون دوباره شروع کرد
-بیا بریم یکم غذا بخور
+نمیتونم سهون لطفااااا
سهون عصبی از وضعیت لوهان بی اختیار داد زد
-یعنی چی؟تو نمی خوری پس اون بچه چی؟ اون گشنش نمیشه؟مسخره بازی رو تمومش کن لوهان
لوهان با چشمای اشکی تو صورت سهون فریاد زد
+ازت متنفرم که سرم دادمیزنی...دیگه دوست ندارم
و بعد سمت اتاقشون رفت و بعد از بستن در قفلش کرد
سهون بلافاصله سمت در رفت و سعی کرد بازش کنه
-لوهان...در و باز کن...عزیزم؟..معذرت میخوام باشه؟...اشتباه کردم...من و از خودت دور نکن لوهان...لطفا در و باز کن...
صدای هق هقای لوهان بلند تر از قبل به گوش سهون رسید
+نمی...نمی خوام...برو....
-لوهانم...ببخشید باشه؟...غلط کردم فقط در و باز کن...اصلا هر کاری تو بگی میکنم خوبه؟
+قول؟
-قول میدم عزیزم
بعد از چند دقیقه لوهان اروم در و باز کرد و با چشمای اشکی به سهون نگاه کرد
+فردا بریم بیرون باشه؟(فین فین)
سهون بعد از دیدن این صحنه بی مکث جلو رفت و لبهای لوهان و بوسید
-باشه نفسم
_____________________
۶ماه بعد(ماه اخر بارداری)
+اهههه....درد داره
-کجات درد میکنه عزیزم؟
+کمرم و لگنم....حتی نمیتونم دراز بکشم
سهون با دلسوزی نگاهی به لوهان انداخت. کمی از کرمی که سوهو برای مواقع درد لوهان تجویز کرده بود روی دستش ریخت و اروم کمر و لگن لوهان و ماساژ داد.لوهان از ماه ۴بارداریش به طرز عجیبی زیباتر شده بود...گونه هاش همیشه به رنگ گلبرگ های رز بودن و لبهاش بیرحمانه با رنگ خون رقابت میکردن...کمی تپل تر شده بود و چشماش انگار روشن تر و براق تر شده بودن و بدنش همیشه بوی دشت گلهای وحشی رو میدادن...با اینحال دردهاش هم بیشتر شده بودن به طوری که از ماه۸بارداریش کمر دردهای وحشتناکی رو حس میکرد...حتی وقتایی که پسر کوچولوشون  حرکت میکرد و لگد میزد....و متاسفانه وقتایی که سهون پیش لوهان بود  کوچولوشون هیجان زده میشد و بیشتر حرکت میکرد جوری که سهون وقتی دستاشو روی شکم لوهان میذاشت حرکتاشو حس میکرد...

My Dear One(hunhan Ver)Where stories live. Discover now