0.4 | session one

38 13 2
                                    

*ممکنه داستان این مکالمات براتون مبهم باشه ، توی چپترای بعدی این ابهام از بین میره.*


جلسه ی اول : منو بشناس.

- این اتفاق ، دقیقا مربوط به چند وقت پیشه ؟

+نمیدونم ، شاید پنج سال پیش

-و از کی مشکلات بی خوابی و... اعتیادت شروع شدن ؟

+من معتاد نیستم

-توی این وضعیت هوایی حتی یدونه سیگار هم اعتیاد محسوب میشه ، بیرون رفتن بدون ماسک برای کسایی مثل تو مثل سیگار کشیدن‌میمونه ، درست میگم؟ از همکارت نورمن هم شنیدم که قرص مصرف میکنی

+)کمی با مکث و بدون تغییر حالت ) بله درسته. فقط برای اینکه اروم باشم.

-(منتظر پاسخ سوالش است ) خب؟

+(چندین بار پلک میزند تا خشکی چشمانش را برطرف کند ) شاید همزمان با شروع این تغییرات

-اب و هوا؟

+(به پایین نگاه میکند ) بله

-مطمعنا میدونی که من نیاز دارم از رد صلاحیتت برای این شغل جلوگیری کنم تا برای جفتمون خوب شه ، این مقاومتات جواب نمیده. ( یادداشت میکند)

+مگه شما روانشناس نیستید؟ فکر نمیکنم وظیفتون اخراج نشدن من باشه . (با حالت تدافعی)

-ازین نظر میگم که سالهاست داری اینجا کار میکنی.

+راستش متوجه نمیشم به دیگران چه ربطی داره که من توی چه وضعیتی قرار دارم.

-نورمن گزارشتو بهم داد چون نگرانته ، و منم وقتی گزارش میگیرم انسانیتم بهم میگه که باید کمکت کنم.

+(عصبی)نورمن دوست من نیست و چیزی هم از من نمیدونه .

-آدم سرسختی هستی الیز . ولی اگه از من کمکی میخوای باید راجع به اون اتفاق جزئیات بیشتری بهم بدی (به صورت جدی به او خیره میشود)

+(نفس مظطربی میکشد ) ۵ سال پیش ... ( مکث میکند ) وقتی که بمبِ نوع دوم شیوع پیدا کرد (مستقیم به روانشناس نگاه میکند) پدر و مادرم قرنطینه شدن .

-اونا مبتلا شده بودن؟

+آره . و من تنها موندم ، میخواستم برگردن .

-بعدش اون اتفاق افتاد؟

+آره ( لبخند میزند ) بعدش سعی کردم برم پیششون.

-و دستگیر شدی .

+اونا میگفتن این چیزا جزو اسرار دولتیه . در واقع ویروس نوع دومی در کار نبود ، شایدم بود . ولی هرچی بود از ناکجا اباد نیومده بود ، میدونستم میتونن زودتر ازینا ازون خراب شده بیارمشون بیرون. میدونستم درمانشون نمیکنن.

- از کجا انقدر مطمعن بودی ؟

+ازم خواستن دلیلشو به کسی نگم.

-من قرار نیست به کسی بگم

+مهم نیست

-(آه میکشد ) باشه . مجبورت نمیکنم. پس این چیزی که فهمیدی ، چه تاثیری روی تو داشت ؟

(سکوت)

-الیز؟ (با نگرانی جویای حال او میشود)

(الیز به نقطه ای نامعلوم خیره شده است )

+(با صدایی لرزان ) تا حالا ، این اتفاق براتون پیش اومده که... با وجود اینکه میتونید راه برید ... انگار وقتی اینکارو میکنید ، هیچ کنترلی روش ندارید؟

-(دکتر سکوت میکند و منتظر است الیز ادامه دهد )

+ ( با بغض ) شما خبرارو دیدید ... میدونید چیشده. با اینحال بازم ازم میخواید براتون توضیح بدم

-فقط برای بهبود خودته الیز...

+(حال دارد گریه میکند و از تماس چشمی خودداری میکند ) من... من ، هیچ غلطی نکردم.

-مشخصا کاری از دستت برنمیومد( با دلسوزی )

+(در حین گریه میخندد) آره ... (با صدای بلندتر میخندد) میدونستم بهم دروغ میگن . ولی باورشون کردم. میفهمید ؟ برای اینکه راحت تر باشم.

-چیزی که تو داری باش دست و پنجه نرم میکنی یجور احساس گناهه الیز. سعی میکنی به خودت بگی همش تقصیر توعه ، متوجه ای ؟ این یعنی تو تقصیری نداری . فقط شاهد اتفاق ناگواری بودی.

+( ارام تر میشود و با لبخند به دکتر خیره میشود ) متوجه نیستید . من احساس گناه نمیکنم ، دارم برای سالها یجور خشمو توی خودم ذخیره میکنم . ( صدایش هنوز میلرزد و زمزمه مانند حرف میزند )
دارم میترکم.

- و چجوری توی ذهنت اون خشمو خالی میکنی ؟

+قیام

- واژه ی بزرگیه

+دنیا هم جای بزرگیه





Sonata.Where stories live. Discover now