________________________________
بکهیون رو هل داد و در رو بست.
پسر بیچاره وسط کلبه ای که خیلی شیک و مجلل بود هاج و واج ایستاده بود و به انتظار مرگ و تموم شدن زندگی کوتاهش به هر سمتی جز چانیول چشم دوخت و غرق فکر شد اما صدای چانیول اون رو از رویای شومش خارج کرد.
_ برو یه گوشه بشین.. نترس کوچولوی لکنتی نمیخورمت.. البته اگه باهام همکاری کنی، در غیر اینصورت حتما خورده میشی!
با کنایه حرف زد و کمی از برق دندونهایی که به ترتیب کنار هم چیده شده بودن رو به نمایش گذاشت.
با پاهای لرزون خودش رو به کاناپه های زیبایی که تو پذیرایی قرار داشت رسوند و بی صدا گوشه ای از کاناپه نشست.
_ به افسانه ها تا چه حد اعتقاد داری؟
با تعجب نگاهش رو به چانیول داد و با سردرگمی چند باری پلک زد.
وقتی دید بکهیون چیزی نمیگه نیشخندی زد و سوالش رو جور دیگه ای بیان کرد:
_ کری مگه...میگم به افسانه های کوفتی اعتقاد داری؟!
چانیول کسی نبود که با بلند کردن صداش زورش رو نشون بده اما تو اون لحظه دوست داشت کمی پسری که به اشتباه وارد سرنوشتش شده بود رو اذیت کنه.
با شنیدن صدای بلند چانیول با ترس پاهاش رو به آغوش کشید و بی صدا سرش رو برای تایید تکون داد.
_ پس به خوناشام و آدم های گرگ نما و حتی زنده شدن مومیایی ها.. که همیشه در موردشون صحبت میشه اعتقاد داری؟!
حتما از اون دسته از آدمایی هستی که مشتاقی یه روز یه دراکولا رو از نزدیک ببینه و بهش خون رایگان اهداء کنه..
با کنایه حرفش رو به پایان رسوند و منتظر واکنشی از سمت پسر ریز و ترسیده ای که گوشه ی مبل تو خودش جمع شده بود شد.
بقدری ترسیده بود که نمیدونست چی باید بگه..
مطمئن بود حرفهای آدم مقابلش قرار نیست به نتیجه ی خوبی برسه.. پس سعی کرد فقط یه گوش شنوا برای شنیدن باشه و خودش رو وارد بحث در مورد موجودات فرازمینی و ماورایی نکنه.وقتی دید بکهیون با چشمهای وحشت کرده فقط در حال نگاه کردنه، موضوع اصلی رو پیش کشید.
_ خوب حالا که افسانه ها رو باور داری، کار منم راحتتر پیش میره..
با شنیدن این حرف احساس خطر کرد.
+ مممن مممتوجه نمیشم چچی ممیگی؟
کمی بیشتر به بکهیون نزدیک شد...از اون سمت این بکهیون بود که از ترس کمی خودش رو عقب کشید.. و مشغول ور رفتن با نخ اضافه ای شد که از لباس حریرش آویزون بود...بکهیون سعی داشت با کندن او نخ کمی استرس و ترسش رو از بین ببره.
YOU ARE READING
He is A legend🐾
Fantasy_ تو اون نیستی! با آرامش خاصی گفت و در ادامه با فریاد باعث لرزش شیشه ها شد. اونی که امشب میخواستم مارکش کنم کجاسسست؟؟ 🍀 عنوان: #اون_یه_افسانه_ست 🦊 #Completed 👬 کاپل: چانبک، سکای 👀 ژانر: فانتزی، رمنس، کمدی، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻