Hoмe | Nαмjιɴ

454 83 81
                                    

سلام به عزیزان دل
از اون جایی که میا به خون بنده تشنه ست شروع به تایپ کردم
البته باید بگم که میا به دلایل زیادی برای کشتن من داره:
۱.این داستان
۲.Gray heaven
یه مدت طولانی بود که آپ نشده بود😂
ببین چه بچه خوبیم😊
maedeh1
راستی تا یادم نرفته من ۲۵ تا ☆ ناقابل برای ادامه نیاز دارم💞
~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
1 October
امروز اون پسر رو دیدم.
حس می کنم که آرامشی که اون پسر بهم میده از کتاب ها هم برام بالاتره.
اون مثل فرشته ها می درخشه.
لباس سفید خیلی بهش میاد.
این حجم از زیبایی برای قلبم ضرر داره.
انقدر که هربار که می بینمش پروانه ها رو حس می کنم.
نمیدونم توی کتابها که میگن هم همین طوره یا نه؟!
همه ی عاشق های دنیا مثل من فکر می کنن؟!
چرا حس می کنم که اون لبخندش از همه چیز درخشان تره؟!

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆

12 October

امروز فرشته ی من با لبخند شیرینش اومد تا از من تشکر کنه.
داستان اون یعنی داستانی که من براش نوشته بودم اول شده بود.
حس امنیت من پیش اون عجیب بیشتر میشه.
اون بوی خونه رو میده.
بوی زندگی...
بوی امریکانویی که هرروز می خوره...
حتی عطر موهاش هم از بوی کتاب های ورق نخورده لذت بخش تره...

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
19 October
میشه خنده هات فقط برای من باشن و هرروز با بوسه های تو از خواب بیدار شم فرشته؟!
باید اعتراف کنم جین با موهای بلوند یعنی مرگ تدریجی من!
هروقت که باد لای موهای لختش می پیچه خودم رو نفرین می کنم که چرا نمیرم و دستم رو لای موهاس فرو نمی کنم؟!
دوست دارم اون چشمها فقط روی من خیره بشن!
فقط به من نگاه کنن...
تو زیباترین چیزی هستی که توی تمام عمرم دیدم...
فکر کنم که با دست خالی اومدی تا من رو نابود کنی!
خودت هم نمی دونی اما من تمام علایق تو رو از خودت بهتر می دونم!
صدای پیانو،آیس کافی و امریکانو،بستنی با خامه و توت فرنگی که هروقت می بینی ش چشمات برق می زنه
بعضی اوقات آرزو می کنم کاش من بستنی توت فرنگی ت بودم!

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
24 October
امروز قلبم تکه تکه شد وقتی فهمیدم مثل یه احمق دل باختم!
اون دوست جین که همیشه همراهشه_تهیونگ_امروز پیش من اومد.
به من گفت که جین فقط بخاطر یه شرط بندی به من نزدیک شده بود.
من نمی تونستم حرفش رو باور کنم.
وقتی از جین پرسیدم و حرف اون پسر رو تایید کرد من شکستن چیزی رو در اعماق قلبم حس کردم.
من احمق...
من...
می خواستم بهش اعتراف کنم که چقدر عاشقشم!
اما...
همه چیز خراب شد.
الان که معتاد حضور اون شدم حتی کتاب هم آرومم نمی کنه.
تنها چیزی که من رو آروم می کنه بغل کردن ادن هست.
فقط چند لحظه اگه بغلش کنم...همه چیز درست میشه.
اجازه میده؟!

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
9 November
قلبم به شدت درد می کنه.
هروقت می بینمش حس می کنم که قلبم داره منفجر میشه.
کاش تایید نمی کرد و من توی اون توهم شیرینم می موندم.
جین من رو دوست نداره.
اون فقط می خواست به من نزدیک شه.
اون شرط بندی انقدر براش مهم بود؟!
الان که دارم فکر می کنم وقتی می بینم برنده شده و خوشحاله برای من کافیه.
دوست دارم همیشه خوشحال باشی کیم سوکجین!
حتی اگه قلب من شکسته شده باشه

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
11 November
امروز تمام کتابهام رو آتش زدم.
تنها چیزی که برام باقی مونده همین دفترچه و کتابهای مدرسه ام هست.
مثل قبل نمی تونم از مطالعه لذت ببرم اما معتاد چیزهای جدیدی شدم.
جین دریچه ای از دنیای جدید رو برام باز کرد.
آشنایی من با آیس کافی و امریکانو؛رنگ صورتی؛صدای پیانو ،عطر سرد و خنکش و از همه مهتر چشمهاش وقتی می خنده همه رو مدیون جین هستم!
چیزهایی که فکر می کردم متعلق به من هستن اما نبودن
چه دردناک...
کاش مال من بودن!
ولی نیستن...

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
19 November
من مطمئنم بزرگترین و معروف ترین نقاش ها و هنرمندهای دنیا تو و لبخندت رو ندیده بودن وگرنه اون تابلوی مسخره رو به عنوان هنری به جا نمیذاشتن.
تو زیباترین خلقتی هستی که من بین تمام زمین و آسمان دیدم.
الان که دارم این رو می نویسم ساعت از دو نیمه شب گذشته و من چند ساعت دیگه امتحان دارم!
از بین تمام لغات فقط تصویر تو رو توی صفحه های کتاب می دیدم.
می دونی شاید این عشق رو نتونی درک کنی چون عجیبه اما الان به این باور رسیدم مرز بین نفرت و عشق فقط یه خط باریکه!
به طرز عجیبی دچار الکسیا* شدم
حس می کنم سرم دوران پیدا کرده.
من دیگه با هیچ چیز به جز تو اروم نمیشم.
اون شرط چی بود؟!
تهیونگ_همون دوستت که همیشه همراته_می گفت شرط بندی کرده بودین که تو من رو به خودت جذب کنی
از این که انقدر درگیر تو شدم خوشحالی؟!
من دارم بدون تو نابود میشم!
میشه یه شرط هم بذاری که ببوسمت؟!
فقط یه بار...
خواهش می کنم!

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~

امروز تولد توئه!
روزی که یه فرشته ی زیبا به زمین تبعید شد تا نابودگر زندگی من باشه.
توی این مدت هربار می خواستم بهت نزدیک شم اجازه ندادی.
حتی یه بار هم یه سیلی محکم بهم زدی.
برای اون ازت ممنونم چون یکی از ارزوهام لمس دستهای تو بود حتی اگه توسط یه سیلی محکم باشه!
میخوام بهترین و بزرگترین هدیه ی زندگیت رو بهت بدم.
تو اون روز بلند فریاد زدی و ارزو کردی که از جلو چشمات گم بشم
منم میخوام این کار رو انجام بدم!
پشت بام این مدرسه رو دوست داری پس برات خاطره انگیزش می کنم!
خداحافظ عشق من!
4 December (Jin's birthday)
••°Kim Namjoon°••

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
*این بچه م به خاطر مطالعه ی بیش از حد رد داده
الکسیا یعنی واژه کوری

یکی بگه چرا من وقتی برای تولد میا میخوام بنویسم این ایده ها به سرم می زنه؟ 😫
چرا یه چیز فلاف نمی نویسم؟!🙄
خودمم نمی دونم😑

ادامه دارد....

PαrαllelOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz