"قسمت 5"

758 238 8
                                    

با صدای بسته شدن در اخماشو تو هم کشید

-آه... چقد باحال.. آپا تو به سرنوشت اعتقاد داری؟

در حالی که تازه اسبابشون وسط خونه ریخته شده بود و پاهاشون اول به کارتون و وسایل می‌خورد بعد به زمین اخماشو هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد

-نه

-بنظرم باید اعتقاد پیدا کنی بهش خیلی باحاله و شیرین

چیزی روی دلش سنگینی کرد سرنوشت فقط یه معنی براش داشت

"یه چیز اشغال"

-لوهان

برگشت و نگاش کرد که با سرخوشی سرش تو گوشیش بود و با صدای جدی و کمی عصبی بک نگاش کرد

-فکر نکن اومدیم اینجا قرار شب و روز خونه دوستت باشی و اینو تو گوشت کن حق اینکه هر وقت دلت بخواد بری و بیای رو نداری فهمیدی؟

لوهان لب پایینیش آویزون شد

-آپ..
-ساکت.. بیا کمک کن وسایلو بچنیم

لوهان از لحن بکهیون جا خورد و دهنشو بست و کمک کرد

بکهیون هنوز تو شک اون وسیله ای بود که پشت کمد لوهان دیده.. اون حلقه... لعنت همه چی باهم بهش فشار آورده بود

تمام لباساشونو برداشت و سمت اتاق خودش رفت و به ترتیب لباساشو مرتب به جالباسی آویزون کرد
کتشو آروم تکوند که صدای یه چیز فلز مانند توجهشو جلب کرد

با تعجب دستشو توی جیبش کتش برد و اونو بیرون کشید

با دیدن گردنبند نقره همسرش اونو محکم توی دستش فشار داد

-همتون یکی از یک اشغالترین

و اونو توی سطل کنار اتاقش انداخت و بیرون رفت
لوهان با دقت وسایل آشپزخونه رو از جعبه در میورد و داخل کابینت مربوط به خودش میچید

-بزار کمکت کنم

-نه آپا لازم نیست خودم تمومش میکنم تو یکم استراحت کن

سمت یخچال رفت و دوتا سیب بیرون کشید
-بیا

و واسه لوهان یکیشو پرت کردو لوهان اونو تو هوا گرفت و لبخند گشادی زد

---

-سهونا

با شنیدن صدای چانیول عصبی نفس کشید و یکم فلفل به غذاش اضافه کرد

-چه بوی خوبی میاد... از کی تاحالا آشپزی میکنی!
هیچی بهش نمی‌گفت و تنها کاری که می‌کرد این بود که فقط با عصبانیت سوپشو هم میزد

-روزه سکوت گرفتی؟

-برای خودمون نیست.. همسایه جدید داریم

با خشک ترین حالت ممکن جواب داد

چانیول پشت سهون ابروهاشو بالا انداخت و مشکوک بهش زل زد

💛Two divorced families 💛Where stories live. Discover now