2. The Meeting

521 105 11
                                    

چانیول با دیدن قصر شاهانه ی سرزمین مهتاب حیرت کرد:"واو هیونگ خیلی خوش شانسی، ازدواج کنی این قصر مال تو میشه."

بکهیون با ابروی بالا رفته ای به سمت بردارش برگشت:"چرا بنظرم داری حسادت میکنی؟ اگه بخوای میتونی تو باهاش ازدواج کنی."

"ممنون ولی میتونی نامزدتو برای خودت نگه داری."

با اخم ادامه داد:"من فقط با دیدن زیبایی نمیتونم جلوی تحسینمو بگیرم و در ضمن حسودم نیستم."

تو مسیر سنگفرش شده ای درست وسط باغ زیبایی که معلومه به خوبی ازش مراقبت شده قدم گذاشتن. همونطور که از انسان ها انتظار میرفت. گل های رنگارنگی که منظره ی دلپذیری برای دیدن درست کرده بودن.

مسیر اونارو از در فلزی تا در اصلی قصر هدایت میکرد، ولی چیزی که قابل توجه بود امنیت بالای قصر بود. انگار توی ترسی دائمی از چیزی زندگی میکردن.

لبای بکهیون به پوزخندی باز شدن چون دقیقا میدونست اون ترس چیه.

چانیول از پشت سرش داد زد:"مواظب باش." ولی دیگه دیر شده بود.

قبل از اینکه بکهیون بتونه واکنشی نشون بده شخصی بهش برخورد کرد.

بکهیون که مثل یه دیوار مقاوم بود حتی تکونم نخورد ولی وضع دختر بیچاره ای که باهاش برخورد کرده بود فرق داشت. بکهیون جدی به زمین خیره شد، جایی که دختری با موهای بلند مشکی از درد مینالید.

با عصبانیت تشر زد:"کوری؟"

دختر با صدای لطیفی در حالی که سعی میکرد بلند شه جواب داد:"معذرت میخوام." لباس آبی رنگ تن دختر فقط بیشتر جلوی دستو پاشو میگرفت.

بکهیون با اخم به دختر نگاه کرد. کت گرون قیمت و اتو کشیدش با لکه های خیس هرچی که دختره دستش بود به گند کشیده شده بود.

چانیول چشم غره ای به برادرش رفت:"حالت خوبه؟" و به دختر کمک کرد تا از جاش بلند شه.

بالاخره دختر سرشو بلند کرد و چهره ی زیباش معلوم شد:"من خوبم" چانیول با چشمای درشت شده از شوک قدمی عقب رفت ولی برادرش متوجه نشد.

خودش بود: لی هه جین!

به برادرش نگاه کرد که تو صورتش هر حسی بود جز خوشحالی. تو دلش برای دختر بیچاره دعا کرد:"اوه خدا...یه شروع بد!"

از نظر بکهیون دختر زیبا بود. موهای موج دار بلند و مشکی که چشم هرکسیو به خودش خیره میکرد. بکهیون حتی با این فاصله هم میتونست بگه اون موها خیلی نرمن.

𝐘𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐚 𝐌𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫 • 𝐁𝐚𝐞𝐤𝐈𝐔Where stories live. Discover now