《 part 1 》

533 45 11
                                    


-چند روزیو استراحت کن،وقت برای شروع دوباره زیاده.
-نمیتونم سوهو،من عاشق کارمم و دست کشیدن ازش برام خیلی سخته.
-درک میکنم کیونگسو،اما تو تازه از...
دستاشو روی میز به هم قفل کرد و مردد بود که اون کلمه رو بگه یا نه.
کیونگسو لبخند آرومی زد:
-نیازی نیست از گفتنش طفره بری.این حقیقتیه که تو زندگی من بوده و به هیچ وجه انکارش نمیکنم.من در سلامت کامل روانی به سر میبرم و دوره های درمانو جزء به جزء گذروندم.پس بهت اطمینان میدم که نگران نباشی...
-من مدارک پزشکیتو به طور کامل مطالعه کردم و اگه اپسیلونی مشکل داشت الان اینجا نبودی.این مرخصی فقط به خاطر خودت و همسرته.
-نایون زن عاقلیه و موقعیت منو درک میکنه.قبل از ازدواج تمام شرایط شغلی و زندگیمو براش توضیح دادم و اون با خواسته خودش قبول کرد.
-همسرت چند روز پیش اومد اینجا و ازت شکایت کرد.گفت که دلش خیلی برات تنگ شده.تو حتی اجازه نمیدادی به ملاقاتت بیاد،حالا میخوای بدون اینکه ببینیش بری ماموریت؟
-فقط کار کردنه که آرومم میکنه سوهو،لطفا درکم کن و ماموریت جدیدی رو برام ترتیب بده...
سوهو هوفی کشید و کشوی کنار پاشو باز و پوشه مهر و موم شده ایو خارج کرد.
روی میز چوبی گذاشت و به طرف کیونگسو هلش داد:
-این جدید ترین پرونده مونه.پسری به اسم-یان تائه سو-توی جنگل مرکزی گم شده.اهالی محله تا یه محدوده مشخصیو گشتن اما نتونستن پیداش کن.
-جنگل مرکزی؟همون که...
-آره،همون جنگلی که تورو با اون وضعیت وحشتناک توش پیدا کردیم...
-اوه
-ببین اصلا نیازی نیست که قبولش کنی،،اگه بخوای میتونم تغییرش بدمو...
-نیازی نیست سوهو،خیلی دوست دارم دوباره پامو تو اون جنگل بذارم.هیچی از اتفاقایی که اونجا برام افتادو به یاد نمیارم.شاید گشت زدن دوباره بتونه تو یاداوری خاطراتم کمکم کنه و بتونم بفهمم که چه اتفاقی برام افتاده...
-وضعیتت خیلی وحشتناک بود کیونگسو،اولش که پیدات کردیم نشناختیمت.صورتت دریده و پاره پاره بود،دکترا میگفتن که شانس اوردی شاهرگت آسیبی ندیده...
من حتی تونستم استخون دنده تو ببینم...
-شاید خرس یا یه حیوون وحشی بوده.
-مشکل ما دقیقا همینجاست که دکترا نتونستن تشخیص بدن کار کدوم حیوون بوده!حتی توسط هیچ کدوم از اسلحه های گرم یا سرد هم نبوده.
-چقدر عجیب! چهره الانمو مدیون جراحی پلاستیکم.
-خیلی از ساکنان محلی مهاجرت کردن.خبر گم شدن این پسر بچه ، ترسو وحشتو به جونشون انداخته.امید وارم که با پیدا کردنش آرامشو به منطقه برگردونی.
-من تمام سعیمو میکنم و مطمئن باش یان تائه سو رو سالم برمیگردونم.
-برات یه تیم خِبره آماده میک...
-لازم به تیم خِبره نیست.خودم تنها میرم.
-آخه...
-فقط یه سگ قویو شکارچی برام جور کن.به شامه تیزش برای پیدا کردن تائه سو نیاز دارم...

-

سگ شگاری و بزرگشو تو صندلی شاگرد جیپ سبز رنگ نشونده بود و رانندگی میکرد.حقیقتا دلش برای طبیعت سبز تنگ شده بود.
برای شاخه های پیچ در پیچ درختان که از بالا به هم میپیوستن و-غار شاخه ای-ترسناکی درست میکردن.
برای صداهایی که آهوهای کوچیک تو لحظه جون دادن از خودشون درمیاوردن.
کیونگسو جنگل بانی بود که شکار میکرد!کسی از این قضیه خبر نداشت وگرنه شغل عزیزشو از دست میداد.
عاشق رنگ سبز برگ های زیبا و با طراوت بود،وخصوصا وقتی که با خون مخلوط میشدن!
توی راه با نایون تماس گرفت.
-الو؟
-نایون
-هی کیونگسو تویی؟!کجایی مرد؟؟؟؟؟
-دارم میرم ماموریت عزیزم...
-چی؟!چه ماموریتی؟؟؟؟
-یه پسر بچه تو جنگل مرکزی گم شده،دارم میرم پیداش کنم.
-ج...ج...جنگ....گل م...م...رک...کزی؟
-هوم،مشکلی داره؟
-همه جاش مشکله کیونگسو.اون جنگل همون خراب شده ایه که با بدن پاره پاره پیدات کردن بعدشم باعث شد 2 ماه توی تیمارستان بستری بشی!
-خودتم داری میگی جنگل.اونجا پر از حیوونای وحشیه که به خاطر بی احتیاطیم گرفتارشون شدم.الانم نگران نباش یه سگ بزرگ که دو سوم هیکل خودمه رو همراهم آوردم که اون اتفاق دوباره تکرار نشه عزیزم.ازت میخوام که قوی باشی چون من به زودی برمیگردم.
صدای بغض دار تایون ازپشت تلفن به گوشش رسید:
-چرا اول نیومدی منو ببینی کیونگ؟
-ماموریت اضطراری بود و نتونستم ردش کنم!
-دروغ نگو،همین چند لحظه پیش با سوهو صحبت کردم.گفتش که به اصرار خودت بوده.
-هوففف،من واقعا متاسفم نایون.این پسره گم شده عجیب ذهن منو به خودش مشغول کرده.تا پیداش نکنم آروم نمیگیرم،به علاوه دلم میخواد با پول این ماموریت برات انگشتر بخرم.خیلی وقته که شرمندتم نایون...
-من انگشتر نمیخوام،خودت از هر جواهراتی برام ارزشمند تری کیونگ.فقط بهم قول بده که با هم در ارتباط باشیم و زود برگردی.
-قول میدم نایون،دوست دارم.
-منم دوست دارم عزیزم.

-


با جیپ بزرگ و قدرتمندش یه فرعیه بد قلقو رد کردو به ورودیه جنگل رسید.
سگش همسفر و برگ برندش بود.در سمت شاگردو باز کرد:
-هی پسر،پیاده شو و بو بکش.ازم فاصله نگیر و نزدکیم بمون.
پوزه شو روی زمین گذاشتو شروع به جست و جو کرد.
ورودی جنگل توسط نوارهای پلاستیکی قرمزو زرد به اصطلاح
-مهر و موم-شده بود.بعد از اتفاقی که برای کیونگسو افتاد کسی جرات نکرد وارد شه.اون پسر بیچاره هم با دوستاش نزدیکای جنگل بازی میکردن اما شب به خونه برنگشت...
صدای بیسیم اومد،از جیب لباس فرمش خارجش کردو دکمه شو فشار داد:
-بله سوهو؟
-لوکیشنتو بگو کیونگسو.
-روبه روی ورودی شمالیم.
-خوبه،یه کوله بزرگ از وسایل مورد نیازت روی صندلی پشتی جیپ هست.باهم درتماسیم.
و بیسیم قطع شد.
کوله رو گشت،یه چاقوی ضامن دار و یه چراغ قوه کافی بود.به علاوه کلاه کپ تائه سو تا بتونه سر نخ داشته باشه.
-هی پسر
سگه باوفاش نزدیکش شد،روی پنجه های پاهاش نشستو نوازشش کرد،واقعا حیوونارو دوست داشت.کپو جلوی پوزه سگ نگه داشت:
-بو کن ببینم چی پیدا میکنی...
نوار زردو با چاقوی ضامن دار پاره کرد و وارد جنگل شد...

صدای نفس نفس زدن سگ و شاخو برگ هایی که زیر چکمه اش میموندن، به گوش میرسید.
سگ میگشتو بو میکشید تا شاید اثری از پسر بچه گم شده پیدا کنه.هوا به سرعت در حال تاریک شدن بود!
-مگه الان ساعت 2 ظهر نیست؟
اما هوا هولوحوش 7 عصر رو نشون میداد.
-حتما به خاطر درختای بزرگ و مه غلیظه.
صدای پارس وحشتناک سگ توجهشو جلب کرد:
-هی چی پیدا کردی؟
کنار تپه کوچیکی از خاک ایستاده بود و با صدای بلند پارس میکرد.
گوشه تپه یه تله بالونی بود.
-حواست باشه نری تو تله...به خاطر اون تیکه آهن اینطوری پارس میکردی؟
پوزه شو روی خاک تپه کشید تا منظورشو برسونه.
-زیر این تپه؟
چشماشو ریز کرد و بیسیمشو تو جیبش گذاشت.یکم از خاک اون قسمتیو که سگش بهش اشاره کرده بودو با دستاش کنار زد تا ببینه چه خبره.
چند سانتی بیشتر پیش روی نکرده بود که دستش با یه چیز خیس برخورد کرد!
دستشو بیرون اورد،رنگ قرمز خون روش خودنمایی میکرد...
اخم غلیطی کردو و ادامه داد تا ببینه لاشه چه حیوونیه.خاکا که کنار رفت،دستش به یه چیزی گیر کرد.کمی فشار آرد اما نتونست دستشو عقب بکشه!
نیروی بیشتریو وارد کرد، پلاک جنگی کوچیکی دور انگشتش گره خورده بود!
-خدای من این چیه؟!
پلاک زنگ زده رو به لباسش مالید تا تمیز تر و خوانا تر شه.
رنگش از نقره ای به قهوه ای تغییر کرده بود.روش اعداد انگلیسی نامفهوم و پشتش یه حرف انگلیسی نوشته شده بود:O
-چه معنی میتونه داشته باشه؟
کیونگسو که فهمیده بود اونجا یه لاشه انسان دفن شده به سوهو بیسیم زد:
-سوهو
-بله کیونگسو
-اینجا یه جنازه انسان پیدا کردم.
-چی؟!مطمئنی کیونگسو؟؟؟؟؟؟
-البته که مطمئنم!سریع تر یه گروه بفرست بیان ببرنش.کنارش یه تله بالونی هم هست.
-اوکی،لوکیشن دقیقتو بگو.
-یکم جلوتر از ورودیه شمالیه جنگل.
-همین الان یه گروه اعزام میکنم.
-اوکی
کیونگسو پلاکو تو جیبش گذاشت و از اونجا فاصله گرفت.

ساعت دیجیتالیش 5 عصرو نشون میداد اما هوا تاریک تاریک بود.چراغ قوه شو روشن کرد و به سگش گفت که زیاد ازش دور نشه.
به گشتن ادامه داد تا شاید سرنخی از تائه سو پیدا کنه و اون پس بچه بیگناهو به آغوش خانواده اش برگردونه.
صدای بیسیمش اومد:
-کیونگسو؟
-بله سوهو
-کجایی؟
قطب نماشو از جیب داخلی کتش خارج کرد.بیسیمو بین گونه و شونش نگه داشت و چراغ قوه رو روی قطب نما زوم کرد تا بتونه موقعیت تقریبیشو اعلام کنه.
اما به هر طرف که میچرخید،عقربه قطب نما روی جهت شمال می ایستاد!
با فکر اینکه عقربه ها خاصیت مغناطیسی شونو از دست دادن جواب داد:
-دقیقا نمیدونم سوهو فکر کنم قطب نمام خراب شده.
صدای نفسای عصبی سوهو از پشت بیسیم به گوشش می رسید:
-همین الان برمیگردی کیونگسو!
-به چه دلیل جهنمی؟
-یه گروهو به موقعیتی که اعلام کرده بودی فرستادم.اون تپه ای که گفته بودیو پیدا کردن،اما زیر اون تپه پر از قطعات بریده شده بدن محلیایی بود که به بدترین شکل ممکن سلاخی شده بودن،هیچ تله ایم اونجا نبود.جالبیش اینجاست که پزشکی قانونی اعلام کرده زمان مرگشون دقیقا موقعی بوده که تو به من گزارش دادی!
کیونگسو متعجب از حرفای سوهو نمیتونست فکشو جمع کنه.گلوش خشک خشک شده بود و نفس کشیدن مشکل.
-الان منظوت از این حرفا چیه؟
سوهو کلافه لب زد:
-ببین کیونگسو من بهت اعتماد کامل دارم اما پلیس میخواد باهات حرف بزنه.لطفا برگرد و بعد از رفع اتهام دوباره کارتو شروع کن.
-هه،منو مسخره کردی سوهو؟این همه راه اومدم و پیاده روی کردم حالا میگی برگردم؟من هیچ وقت همچین حماقتی نمیکنم.
-ببین...
-نه تو ببین سوهو،من اومدم اینجا تا اون پسر بچه رو پیدا کنم،روانی یا دیوونه نیستم که محلیای بی دستو پارو بکشم.آخه یکم فکر کن،من اگه خودم اونارو میکشتم اصلا بهت گزارش میکردم؟
-قبلنم بهت گفتم،من بهت اعتماد کامل دارم.اما اونا باید یه سری سوال ازت بپرس.
-بهشون بگو پسره رو پیدا میکنم و برمیگردم،اون موقع به همه سوالاتشون جواب میدم.
-آخه...
اجازه نداد که بیشتر حرف بزنه و بیسیمو قطع کرد.
-یه مشت دیوانه دور هم جمع شدن،چطور امکان داره اخه؟من اینجا اومدم جون یه آدم دیگه رو نجات بدم،بعد یه مشت احمق فکر میکنن که من اونارو کشتم!
باید زودتر با تائه سو برگردم و خودمو بهشون ثابت کنم.
کیونگسو خوب میدونست که یه قاتل روانی دنبالشه و محلیای بیچاره رو هم اون کشته،پس پا تند کرد تا زودتر گمشده شو پیدا کنه و گیر اون قاتل نیوفته.

ـــــــــــ✧ــــــــــــ

سلام  اولین فصل فیک پر طرفدار سیزده رو شروع به آپ کردیم برای آپ منظم حتما وت و کامنت فراموش نشه💞

THIR❌TEENWhere stories live. Discover now