《 part 2》

180 35 18
                                    

هوا کاملا تاریک بود و کیونگسو چراغ قوه به دست همراه سگش دنبال نشونه ای از تائه سو میگشت.
تا حالا یه سری تیکه پارچه پیدا کرده بود که به نظر میرسید متعلق به لباسای پسرک گمشده باشن.
پارچه ها خونی نبودن پس کیونگسو میتونست امیدوار باشه که زندست.
-هی پسر،حواست باشه تو تله ها گیر نکنی...
سگ هر چند دقیقه یک بار کلاه رو بو میکرد تا بتونه صاحبشو پیدا کنه.
صدای پارس دستیارش ،توجه شو  جلب کرد.جلو رفتو با بهت به دره عمیقو بزرگ رو به روش خیره شد.
-خدای من، این جنگلو مو به مو حفظم،هیچ وقت همچین دره ای وجود نداشته...
بیسیمشو از جیبش دراورد و دکمه شو فشار داد:
-سوهو؟سوهو اونجایی؟؟؟
حدس میزد که مشغول راستو ریست کردن کارای اون جنازه ها باشه چون از پشت بیسیم فقط صدای خش خش به گوشش میرسید.
-کاش با خودم دوربین میاوردم و عکس میگرفتم.
بیسیمو قطع کرد و به جای قبلیش برگردوند.
با بهت به دره ای که فقط مقداریش زیر نور مهتاب مشخص بود نگاه میکرد که یهو سگش خودشو به پای چپش مالید و زوزه کشید.
پایینو نگاه کرد،سگ قوی و شجاعشو دید که مثل موش کز کرده بودو میلرزید!
نور چراغ قوه رو روی صورتش متمرکز کرد،حیوون زبون بسته خر خر میکرد.دستشو نوازش گرانه روی موای نرمو قهوه ایش کشید:
-آروم باشه حیوون،چت شد یهو؟؟؟؟
گوشاشو خوابونده و به یه نقطه از پشت سر کیونگسو خیره بود.
کیونگسو شک کرد که یه نفر پشتشه،گرمای زیادیو از سمت پشتش حس میکرد...میخواست دستشو پایین ببره تا چاقوی ضامن دارشو دربیاره که توجهش به چشمای سگ جلب شد.
سرشو پایین تر برد اما چیزی که چشمای شفافو شیشه ای حیوون نشون میدادن غیر قابل توصیف بود!
یه موجود قد بلند و قرمز با کمری باریک و دستو پای بزرگ.
کیونگسو همونطور که خشک شده به چشمای سگ خیره بود،سرش به طور ناگهانی داغ کردو بیهوش شد!

دوکیونگسو...
دوکیونگسو...
دوکیونگسو...
باید باهاشون مبارزه کنی...
با نور شکارشون کن...
اگه از خودت دورشون نکنی میکشنت...
سایه به سایه دنبالتن تا بهت آسیب بزنن...
هر قدمی که برمیداری،باید حواست به پشت سرو روبه روت باشه...
مراقب خودت باش دو کیونگسو...
من بهت نیاز دارم عشق من...

سرشو به آرومی تکون داد  و با جمع کردن انگشتای دستش،رطوبت خاکو حس کرد.چشماشو به زور باز کرد،هوا روشن شده بود.به احتمال زیاد یه شب کاملو خوابیده بود!
به آرومی نشست و سگشو صدا زد:
-هی پسر،کجایی؟
سگ با وفا و عزیزش از پشت بوته ها ظاهر شد و خودشو به صاحبش رسوند،درحالی که چیزی رو به دهن گرفته بود.
با لبخند سر و گوشاشو نوازش کرد:
-سگ خوببببب،متاسفم که خوابم برد و تمام شبو تنها موندی...اع ببینم چی آوردی؟
یه پلاک شبیه همونی که قبلا پیدا کرده بودن!با همون اعداد عجیب و حرف بزرگE .
با بی تفاوتی پلاک جدیدو پیش قبلیه تو جیبش قرار داد.
هر چی فکر میکرد دلیل خواب ناگهانیشو یادش نمیومد!
دستشو روی زانوش گذاشتو بلند شد.سرشو چرخوند و پشتشو نگاه کرد،یه چیزی خیلی عجیب بود!
اطرافش پر از زمین خاکیو درخت بود،کیونگسو مطمئنا باور داشت که دیشب یه چیزی پیدا یا کشف کرده اما درست یادش نمیومد که چی بود!
کلاهو نزدیک دماغ سگ کرد و جست و جو رو شروع کردن.



-ببین نایون من کاملا درک میکنم اما کیونگسو در حال حاضر تو موقعیت خوبی قرار نداره،من از همه طرف تحت فشارم چون درباره قتل اون محلیا بهش مشکوکن...
-این چطور ممکنه سوهو،کیونگسو رفته جون یه پسر بچه
-یه انسانو-نجات بده،بعد اینا چطور میگن که قتل اون همه آدم اونم به اون شکل وحشتناک میتونه کار کیونگسو باشه!
-شرایط خیلی پیچیده شده،من اینارو بهشون گفتم اما پلیس اینجور چیزا سرش نمیشه.مخصوصا با سابق ایه که کیونگسو داره.
-اونا باید ازش ممنون باشن! کیونگسو قربانییه که برای بار دوم به دل شکار هجوم آورده! این خیلی مسخرست و من اصلا نمیتونم درک کنم...
-موقعیت سنگینیه نایون میدونم،ازت خواهش میکنم که به خودت مسلط باشی تا کیونگسو با اون پسر گمشده برگرده.
-حتی تلفنشم جواب نمیده سوهو من واقعا نگرانشم.
-من از طریق بیسیم باهاش در ارتباطم،دیشب تماس گرفت اما هر چی جوابشو دادم انگار نشنید! همینطوری صدام میزد که آخرش ارتباطمون به کل قطع شد.بذار دوباره انجامش بدم.

-

کیونگسو با دقت اطرافو از نظر میگذروند تا چیزیو از قلم نندازه.یعنی هدف کسی که تائه سو رو دزدیده چی بوده؟
خب اگه در ازاش پول یا چیز دیگه ای میخواد باید با خانوادش تماس بگیره،نه اینکه اون پسربچه بیچاره رو بیاره جنگل.
کیونگسو حدس میزد که کار یکی از جنگل بانای بازنشسته باشه.اما هر کی که هست ، با فاصله زمانی کوتاهی دنبالشه و این اصلا خوب نیست!
همینطور که داشت با دقت اطرافو نگاه میکرد،یهو بالای یکی از درختا یه چیز عجیب دید!
-اع اون چیه؟!
یه شیء مکعب مستطیلی که توسط بندش از شاخه درخت آویزون بود!
خم شد و از روی زمین یه سنگ متوسط برداشت.حواسش بود که فقط شاخه درختو بشکنه تا اون شیء عجیب آسیب نبینه.با چند بار تلاش تونست به دستش بیاره و در کمال تعجب اون یه-دوربین-بود!
-این دوربین قدیمی وسط جنگل چی میگه!
همه جاشو خاک گرفته و زنگ زده بود.
اما چیزی که روی بند پارچه ایه دوربین نوشته شده بود،باعث شد که کیونگسو با شک و تردید چکش کنه:تائه سو!
-هولی شعت این دوربین چه ربطی به اون پسرک گمشده داره؟؟؟؟!!
دونه دونه دکمه هاشو فشار میداد تا شاید اتفاقی بیوفته.با فشردن یه دکمه سیاه رنگ،روشن شد!
تصویر خش دارِسیاهو سفید تنها چیزی بود که اون دوربین نشون میداد.به صورتش نزدیکتر کرد تا با دقت بیشتری نگاه کنه.انگار چیزی در حال پخش شدن بود چون کیونگسو فرکانسای ناواضحیو میشنید.
قسمت بالایی دوربین یه پیچ قرمز رنگ بود،به آرومی چرخوندش و در کما ناباوری تصویر رفته رفته واضح تر میشد.
-خدای من این دیگه چیه...
فیلم یه مرد تقریبا قد کوتاه با لباسای ضخیمو پشمی که داشت تائه سو رو با خودش میبرد!پسرک بیچاره گریه میکرد و کشون کشون دنبال مرد بیرحم میرفت.
-لعنتی،پشتشه و نمیتونم صورت نحسشو ببینم!
فضای جنگل نیمه تاریکو مه آلود بود و تن کیونگسو از هولو هراسی که توی فیلم بود لرزید.گریه پسرک بیچاره و دستای سیاه اون حیوون عوضی که یقه لباسشو گرفته بود،واقعا درناک بودن.
چشماشو ریز کردو با دقت به دست اون مرد نگاه کرد.
-چرا دستش اینقدر مو داره!!!!لعنتی مگه گوریله!!!!!!
هیبتش مثل یه آدم معمولی بود اما دستاش چیز دیگه ایو نشون میدادن.
-خدای من،مثل اینکه طرف حسابم یه حیوونه.چرا اسلحه نیاوردم؟؟؟
با کلافگی دکمه های دیگه دوربینو چک میکرد تا شاید فیلم دیگه ای پخش شه،اما صدای سوهو از پشت بیسیم مانعش شد:
-کیونگسو؟؟اگه میشنوی جوابمو بده...
-بله سوهو؟
نایون لبخند بزرگی زد و با خوشحالی به سوهو خیره شد.
-کجایی تو مرد؟؟یه ساعته که تلاش میکنم بگیرمت.
-به محض اینکه شنیدم جواب دادم،احتمالا نمیتونستی فرکانسمو بگیری.
-حتما همینطوره،الان کجایی حالت خوبه؟
-قطب نمام خراب شده و همه جای جنگا مه آلوده.واقعا نمیدونم کجام! اما حالم خوبه نگران نباش.
-دیروز باهام تماس گرفتی و همش صدام میزدی،اما هر چی جواب دادم انگار نمیشنیدی!
-دیروز؟منظورت چند ساعت پیشه؟
-دور و بر 8 ساعت پیش.
-8 ساعت پیش من خواب بودم سوهو!
-خواب بودی؟!
-آره،خودمم یادم نمیاد.اما احتمالا خیلی خسته بودم و یه گوشه خوابیده بودم...
-اوه...
سوهو و نایون با نگرانی به هم خیره شدن.
-درباره تائه سو به کجاها رسیدی؟
-خب چیز به درد بخوری دستمو نگرفت.ولی همین الان یه دوربین قدیمیو بالای شاخه درخت پیدا کردم که توش چیزای عجیبی بود!
-چه چیز عجیبی؟!
-یه جنگلی عقب مونده تائه سورو دزدیه و احتمالا همین اطراف تو کلبه گَندیدش زندانیش کرده.
-از کجا فهمیدی!؟
-توی دوربین نشون میده.
-کیونگسو هیچ معلوم هست چی میگی؟یارو احمقه مگه از خودش فیلم بگیره؟
کیونگسو کلافه بود و زودتر میخواست قطع کنه:
-من نمیدونم!خودمم تازه پیداش کردم سوهو چه توقعی داری؟اینجا یه دوربین لعنتی بالای یه درخت لعنتی بود که یه فیلم لعنتی تر توش وجود داره که یه مرد جهنمی داره تائه سو رو به زور با خودش میبره.الان کاملا متوجه شدی یا قطع کنم؟
-اوکی اوکی اروم باش کیونگسو...
با عصبانیت فریاد زد:
-من آرومممممم،چطور به خودت اجازه میدی همچین حرفیو بزنی؟مگه با یه دیوونه طرفی عوضی؟
اجازه نداد سوهو ادامه بده و بیسیمو قطع کرد!
-هوفف،هی آروم باش آروم باش.روی اعصابمن!
بیسیمو تو جیبش گذاشتو دوربینو به پوزه سگ نزدیک کرد.
-ببینم چی کار میکنی پسر.
سگ انگار که ردی پیدا کرده باشه هاپ هاپ بلندی کرد و کیونگسو مشتاقانه دنبالش راه افتاد.

-

-نکنه دزد اون پسرک بلایی سر کیونگسوی من بیاره؟
-نمیدونم واقعا.جیپو تو ورودیه جنگل پیدا کردیم،هیچی با خودش نبرده! حتی آب،حتی اسلحه،حتی نقشه!
-پس دست خالی چطور میخواد از پسشون بر بیاد؟؟؟؟؟
-مسلما به نقشه و آب نیازی نداره.چون که جنگل بان ماهره و همه جارو بلده.برای آب هم میتونه چشمه ای چیزی پیدا کنه،اما بهتر بود با خودش وسیله میبرد.درباره اسلحه نظری ندارم!
-خدای من...کیونگسو موجیه جنگه...نکنه...
-تمام پرونده های پزشکیش دال بر سلامتی کاملش بودن. از این بابت نگران نباش نایون...
-امیدوارم اتفاقی نیوفته...


-



هوا کاملا تاریک شده بود و کیونگسو اجبارا با چراغ قوه ادامه مسیرو طی میکرد.
خیلی عجیب بود که نه خودش و نه سگش گرسنه یا تشنه نمیشن!یا مثلا باتری چراغ قوش تموم نمیشه! در حال حاضر اینا مسائلی نبودن که ذهنشو بهشون مشغول کنه چون هدف بزرگتری داشت.
به یه کمپ مخروبه رسید.چادر های نصفه نیمه و گاها سوخته بودن!
از سوهو شنیده بود که یه تیم نجات 5 نفره برای پیدا کردن پسرک گم شده فرستاده بودن،اما اونا هیچ وقت سالم برنگشتن.حتی جنازه هاشونم پیدا نشد.
ولی هیچ وقت ازش نشنیده بود که توی جنگل آتیش سوزی شده!پس این آثار سوختگی برای چیه؟؟؟
-سگ خوب،برو بگرد ببینم چی پیدا میکنی...
حقیقتا اگه سگش نبود سکته میکرد!صداش نفس نفس زدنای مداومش واقعا مایه آرامش بود و به کیونگسو جرات میداد که قوی تر قدم برداره.
از داخل یکی از چادرا یه پلاک دیگه پیدا کرد:U
درسته که چیز خاصی ازشون نمیفهمید،اما امیدوار بود که این پلاکای زنگ زده بالاخره یه جایی تو پیدا کردن تائه سو کمکش کنن.
سمت راست کمپ یه سه راهی بود.کیونگسو مردد بود که کدومشو انتخاب کنه.همه چیزو به سرنوشت سپرد و مسیر وسطیو انتخاب کرد.به راهش ادامه داد اما چند متر جلوتر دوباره به کمپ رسید!
-این چطور ممکنه؟!
در نهایت تعجب دو راه دیگه رو هم امتحان کرد و هر دوشون به کمپ ختم شدن!
-وات د هل این دیگه چه جهنمیه؟
قطب نمای لعنتیش که خراب بود،گوشیش آنتن نمیداد و بیسیمم که فرکانس نمیگرفت تا سوهو کمکش کنه.
-اوه دوربین!
دوربینو دراورد و دکمه روشنشو فشار داد،لنز پینه ای و شکسته شو به سمت چادرا گرفت تا شاید نشونه ای پیدا کنه،که یهو فیلم جدیدی شروع به پخش شدن کرد!
همون 5 نفر تیم نجاتی بودن که سوهو برای پیدا کردن تائه سو فرستاده بود.دور آتیش نشسته بودن و با هم صحبت میکردن.همه چیز خیلی عادی به نظر میرسید...
اما فقط به نظر میرسید...
ناگهان آتیش بزرگی که روشن کرده بودن خاموش و رنگ سرخ همه جارو گرفت...به طوری که کیونگسو چشماشو بست تا اشعه قرمز رنگی که از فیلم پخش میشد اذیتش نکنه!
صدای جیغو ناله هاشون به گوش میرسید و یه صدای عجیب دیگه که کیونگسو نمیتونست تشخیص بده...
آنچنان فریاد میکشیدن که انگار دارن پوستشونو زنده زنده میکَنن...ولی کیونگسو خبر نداشت که در واقع دارن باهاشون دقیقا همینکارو میکنن!
اشعه سرخ کم کم از بین رفت و همون مردی که تائه سو رو دزدیه بود ظاهر شد!
-این عوضی اینجا...
تبر بزرگیو رو شونش حمل میکرد و متاسفانه پشتش به دوربین بود.جنازه های خونین روی زمین،کاملا مختوش بودن به طوری که نمیتونستی تشخیص بدی مَردن یا زن!
اون حیوون بی شرف تبرشو بالا و روی گوشت و استخون بدنشون فرود میاورد...انگار که داره قصابی میکنه!
به راحتی بدناشونو تیکه تیکه میکرد و کیونگسو با حالت انزجار صورتشو از این صحنه دلخراش گرفت.
یهو به ذهنش رسید که اینجا همون کمپه پس باید آثار اون دریای خون هنوز باقی مونده باشه.نور چراغ قوه شو روی زمین انداخت اما هیچ اثری از خون نبود!
-یاااااااا یعنی چییی؟؟؟؟
کاملا محو فیلم بود که یهو یادش افتاد سگش نیست!صدای نفس نفساش به گوشش نمیرسید و باعث میشد شونه هاش بلرزن...
-هی پ...پسرر؟؟
اما سگی نبود که له له زنان به سراغش بیاد!
انگشتاشو دور بدنه سردو فلزی چراغ قوه محکم تر کرد...
-با نور شکارشون کن...
جسم نیمه نامرئی ای رو پشت درخت دید و زانو هاش شل شدن...
-با نور شکارشون کن کیونگسو...از خودت دفاع کن عشق من...
دست لرزونشو بالا آورد و نور چراغ قوه رو روی جسم سفید رنگ انداخت و به سرعت محو شد!
-با نور شکارشون کن...
دوباره و دوباره،از توی چادرای نیم سوخته،پشت بوته ها و درختا...وقتی میدیدشون به سرعت نور چراغ قوه رو به سمتشون میگرفت تا محو شن...
زبونش از شدت وحشت بند اومده بود...اون چیزای سفید با اتمسفر تاریک چی بودن که به سمتش میومدن؟؟
انچنان انرژیشو از دست داده بود که سابقه نداشت.
با چشمای نیمه باز سعی میکرد دورشون کنه،نمیدونست که چین یا هویتشون چیه یا از کجا اومدن...
فقط به دستوری که مدام تو ذهنش اکو میشد عمل میکرد:
-با نور شکارشون کن...

ـــــــــــــــــــــــ
سلام عزیزان👋
انشالله که حالتون خوب باشه 🙏
این قسمتو دوست داشتین؟ فکر میکنید اون موجود بزرگ و ترسناک چیه ؟؟  حتما نظراتتون رو کامنت کنین منتظر وتهاتون هستم بیبیا😙

THIR❌TEENTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang