part 9

280 42 15
                                    

دستشو جلوی چشماش گرفت تا جلوی نور خورشید رو بگیره و از لای چشمای پف کردش به پنجره نگاه کرد.

_ این دیگه چیه، پنجره اتاقم که اونجا نبود...

سرش رو از بالش بلند کرد و اطرافش رو نگاه کرد.

_اینجا دیگه...؟

“سهوووون! برو چان رو بیدار کن، خیلی وقته خوابه! باید یچیزی بخوره!”

“بااااشه مامااان!”

چانیول رو تشک نشست . خونه سهون بود .

“عه؟! بیدار شدی زیبای خفته؟”

چانیول چشماشو مالید.

“همممم...”

“پاشو، برو دوش بگیر ،اگه چیزی هم لازم داشتی صدام کن، بعدشم بیا که صبحونه و ناهار رو یجا بخوریم!”

سرشو خاروند و نالید
“عهههههه،چشم مامانبزرگ ، هوففف..”

“به به!مثه اینکه حالِ خونه من شده اتاق خواب آقای پارک! نه؟!”

خانم جوونی با اخم از آشپزخونه بیرون اومد. قد کوتاهی داشت و موهای مشکیش رو محکم در بالاترین قسمتی از سرش که ممکن بود دولا بسته بود. زیر چشماش از شدت بی خوابی گود افتاده بود ولی با این حال زیبا بود.حتی با وجود اخم بین ابروهاش.

خانم بونگ.

بونگ دست به سینه به چانیول نگاه کرد.

چانیول با دیدن چهره ی اخموی مامان سهون از جا پرید و روی تشک واستاد . تعظیم محکمی کرد و داد زد
“ببخشید خانم بونگ! همین الان همه جا رو مرتب میکنم!”

بونگ جلو اومد.دیگه نتونست اخمشو نگه داره و زد زیر خنده.
“خیله خب، خیله خب بچه! شوخی کردم!آروم باش!”

چانیول مثه خنگا بهش نگاه کرد.

بونگ دستشو تکون داد و خندون به سمت آشپزخونه برگشت
“زود بیاید که میز رو بچینید، دارم از گشنگی تلف میشم!”

چانیول به سهون نگاه کرد
“عصبانی نبود؟”
سهون شونه بالاانداخت
“میشناسیش که.
تازه تو حموم برات حوله هم گذاشته.”

چانیول خوب خونه سهون رو میشناخت ولی هیچوقت مدت زیادی رو اینجا نمونده بود.

وقتی بچه بود کیونگسو مدام برای اینکه به این خونه میومد تنبیهش میکرد. بعد از مدتی چانیول یاد گرفت که برای اینکه دوست سهون بمونه باید جایی غیر از خونشون باهاش بازی کنه.

تیشرت و شلوار راحتیش رو از چمدون درآورد و به سمت حموم رفت.

با دیدن اردکای زرد رنگ پلاستیکی گوشه ی وان لبخند زد.
سهون هنوز هم از آب میترسید و تنها بودن تو حموم رو دوست نداشت. برای همین اردکای پلاستیکیش رو از خودش جدا نمیکرد.

We Will Be StarsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora