❖ you are my angel ║ تو فرشته منی ❖
دائوژانگ....دائوژانگ
بيدارشو....چرا بيدار نميشى...چر..ا
چرا از هم پاشيدى.....بايد چيكار كنم
چرا...چرا انقدر ازم متنفرى؟!!!
چــ...را...انقدر...از خودم...متنفرم؟!
فقط يبار ديگه اگه فقط يبار ديگه فرصت داشتم نميزاشتم
اينطور بشه نميزاشتم...نمی زا....نمی کشتمت
باعث نميشدم بميرى......ولى كى اين فرصتو بهم میده؟!
.
.
در نهايت قلبى كه از حسرت ميسوخت در جسمى كه توى
خون خودش غلط ميزد از تپش ايستاد...
.
.❖ سال2015
+ شويانگ
-هوم؟!
+هى از حرفشون كه ناراحت نشدى ميدونى اونا يكم كنجكاو
و بى فكرن و خب بچهاى دبيرستاني به اندازه
پيرزناى شرور و بيوه درامايى شايعه ميسازن و حرف
در ميارن.-ميدونم...احتمالا اگه منم بودم يه همچين فكرايى بسرم ميزد
+بيخيال پسر....~هى اون شويانگ و دوستش دى چوآن نيستن؟
_ عاره خودشونن!!
~واقعا جذابه نه؟ولى شويانگ يه چيز ديگست
_اشتباه نكن دى چوآن خيلى جنتل تره،شويانگ خيلى
شيطون و عوضى ميزنه~دقيقا برعكسه برخلاف ظاهرش خيلى آرومه اين
تضادش خيلى به دل ميشينه•دخترااااااا
~آچينگ!!!
•باز دارين چشم چرونى ميكنين؟
_چطور ميتونى اينطور بگى؟؟؟
•خیلی خب وقت رفتنه
~آچینگ لازم نیست موقع راه رفتن یقمونو بکشی!!
(آچینگ)
خب اون دوتا طعمهْ چشمان درنده ى دخترا؛شوئه یانگ
و دی چوآن سال دومین از بین اون دوتا شویانگ یمقدار
سوژه پرحاشیه تریه،یه پسر در ظاهر
شیطان رجیم ( رجیم؟!:| )
و در باطن شيرينى خوارى منزوى T^T🍬
و خب كلى هم فن براى خودش داره و طبق
معمول همه رو پس ميزنه
(قانون پايستگيه جذاب تک پر)
ولى اين همش نيست برخلاف بقیه خوشگلای
مدرسه کلی هیت و شایعه پشت سرش هست.
قسمتیش مربوط به دستکش سیاه دست چپش و داستانای
عجیبی که ازش ساختن میشه و قسمت دیگش حسادت
یسری از پسرا و در اخر شانس افتضاحش توی جذب شدن
به سمت شر تا جاييكه من خبر دارم از هر ده اتفاق بدى
كه رخ ميده شويانگ توى نه تاش حضور داشته و يطورى
درگير شده....مثل اينكه ابر بدشانسى رو سرش سايه
انداخته و مدام ميباره....
.
.
+شويانگ من ميرم كافه تريا چيزى نميخواى؟
آبنبات چوبيه تو دهنشو با زبون چرخى دادو دستاشو
توى جيبش گذاشت.
+تو اخرش مرض قند ميگيرى!
شويانگ دستشو به نشونه خداحافظى تكون داد و راهشو
سمت راهرو کج کرد(خب معلومه میخواد بره بالا پشت بوم تک و تنها بشینه
و دستاشو بزاره زیر سرش و به اسمون زل بزنه و
ابنبات بخوره:/ کلیشه اساسه کاره ✨)این قسمت ساختمون بطور بی سابقه ای خلوت بود یکم جلوتر
از بالای پله های طبقه اخر یکی از دانش اموزا بشدت
سقوط کرد....یا پرت شده بود!؟....آبنباتو يه گوشه پرت كردو سريع بسمت پسره رفت با حساب
ارتفاع و شدت ضربه احتمالا ارنجش شكسته يا حداقل
مو برداشته بود....شويانگ خط نگاهشو دنبال كرد و باعث
و بانى ماجرا رو ديد كه با اخماى تو هم رفته و بينيه چين
افتاده نگاهش بين اون دو نفر ميچرخيد تو كسرى از ثانيه
كلى دانش اموز تو صحنه حاضر شدن و صداى شخص
بالاى پله بالاخره در اومد!!-باورم نميشه چطور تونستى اينكارو باهاش بكنى ما فقط
كنجكاو بوديم چرا بخاطر يسوال اينطور بهش آسيب زدى؟؟!!شويانگ: "...."
(شويانگ)
خب اون پسره يجورى به اين بيچاره نگاه ميكنه كه كاملا
ميشد فهميد يه عاتو ازش داره منطقى بهش نگاه كنى
يه مارمولک مردنی مثل اون نباید میتونست حتی
یه تنه به این بدبخت بزنه چه برسه به اينكه اینطوری
هلش بده...پس انتظار سناریو جذابی مثل این که قربانی
زبون باز کنه و بگه:
نه کار اون نبود تو کسی بودی که هلم دادی رو نباید
داشته باشیم....از طرفی بین اون مارمولک مادرمرده نماییکه اون بالا
ایستاده و رنگش پریده با منیکه ذاتا با قیافه یه چاقو کش
که انگار با نگاهش میگه:
"میخوای صورتتو خط خطی کنم"
بدنیا اومدم قرار بود یه نفر مقصر شناخته بشه طبیعتا
اون منم تو زندگى قبليم قاتلى چيزى بودم؟!
.
.
صدای پچ پچ و نگاه منزجر کننده دیگران ثانیه به ثانیه بیشتر
میشد و خیلی زود شویانگ متوجه شد اون پسره وقتی پرت
شده دست چپ و انگشتاش اسیب دیدن............تا قبل از اون تو خودش جمع شده بودو شویانگ متوجه
وخامت اوضاع نبود!
همچین شرایطی از شانس سرشار اون لعنتی بود یا بدشانسیه
بی سابقه شویانگ...فرقی نداشت با توجه به نبود هیچ شاهدی
و سابقه درخشانش و تنفرناظم ازش این بدترین موقعیت ممکن
بود؛ شویانگ حرفای گاه و بیگاهشون رو میشنید
و فقط میتونست بی حس نگاهشو به زمین بدوزه....۰باورم نمیشه!
۰واقعا یه شیطانه!
۰میگن ناپدریش انگشتاشو خورد کرده،برای همین انقدر
عقده ای شده!
۰این دلیل نمیشه با بقیه همونکارو کنه
۰واقعا یه عوضیه به تمام معناست
۰هه فکر کرده صورت خوشگلش
باطن زشتشو میپوشونه ( این پسر بود:/ )
#حسود_نباشيم(شویانگ)
حتی اگه یه شاهدم اینجا بود و همه چیز رو میدید بازم اینکه
بگه مقصر من بودم عاقلانه تر بود..
ČTEŠ
❖ you are my angel ❖
Fanfikceفكر نميكنم جمله اى به بى رحمى "ذات بد هيچوقت تغيير نميكنه " وجود داشته باشه اين سرنوشته كه هرطور بخواد روحتو به بازى ميگيره و تورو تبديل به چيزى ميكنه كه شايد خودتم ازش بترسى