❖ you are my angel ║ تو فرشته منی ❖
شب قبل يه بارون حسابى باريده بود اما برخلاف معمول
امروز صبح خبرى از نورآفتاب و آسمونى صاف نبود
هوا هنوزم خاكسترى وابرى بود،وابسته به مودت هم
ميتونست آرامشبخش باشه هم دپ و كسل كننده
شويانگ كيفش رو روى شونه اش انداخت و بند كتونياى
سفيدشو محكم كرد.توى مسيرحدود دويست متر نزديک ورودی مدرسه
یه دختر سال اولی با یونیفرم دبیرستان خودشون رو دید
که چندتا پسر راهنمایی دورشو گرفته بودنو اذیتش میکردن
شویانگ:"......."خب دوتا انتخاب دارم ميرم پرنسس كوچولو رو نجات ميدم
و طبق معمول ميفتم وسط يه دردسر و صگ درصد مقصر
شناخته ميشم تهشم ممكنه خود دختره بگه اين يارو بهم تجاوز
كردو بقيه داشتن نجاتم ميدادن اصن....يا عين آدم مسيرخودمو
ميرم كه به موقع برسم و مشكلى برام پيش نياد.......
.
.
همينطور كه آبنبات تو دهنش ذوب ميشد زيرچشمى
يه نگاه ديگه به صحنه انداخت و راه خودشو رفت...
صحنه ازار و اذيت دختر كوچولو همچنان ادامه داشت
اين ساعت از صبح خيابونا اونقدرا شلوغ نبود اكثر
عابرا دانش اموزايى بودن كه به هيچ وجه خودشونو
درگير همچين موقعيتايى نميكردن و كارمنداييكه
ميخواستن بموقع تو محل كارشون حاضر بشن
همينطور كه دختر گوشه دامنش رو تو مشتش
از حرص و ترس فشار ميداد بقيه پسرا با تيكه
پروندن اذيتش ميكردن و جلوى راهشو براى در
رفتن سد كرده بودن؛يه دختر سال اولى با موهاى
مشكى بلند كه با روبان سبزى بسته شده بودن و
چشماى نقره ايه روشن، چشماش اونقدر روشن بودن
كه تو نگاه اول ممكن بود مردم اشتباها فكر كنن
كوره و همين موضوع باعث شده بود بعضى وقتا
بعضى افراد سودجو و منحرف بهش دست درازى
كنن يا اينطور مزاحمش بشن.....كار از ازار كلامى گذشت و بالاخره يكى از اون اوباش
جلو اومد با دستش محكم چونه دختر رو بالا كشيد و فشار
داد و با دست ديگش دستاشو مهار كردفشاريكه روى فکش بود اجازه نمیداد دهنشو بازکنه
یا حرفی بزنه تقلا کردنم فایده نداشت از لحاظ جسمی
یه اوباش مذکر راهنمایی خیلی قویتر از یه دختر
دبیرستانیه سال اولی بود نفرت و ترس راهشو ازچشماش
به بیرون باز کرد و شروع کرد به اشک ریختن
پسر با صدای تعفن انگیزش خنده ای کرد و گفت نترس
فقط یه لمس کوچیکه زود تموم میشه
همون لحظه که دستشو زیرپیرهن دختر برد
صدای ینفر تو گوشش پیچید که میگفت:" عاره فقط يه لحظس"
و بعد مشتى كه تو صورتش خورد باعث شد چند
قطره خون تو هوا بپاچه^-^
شويانگ دست دختروكشيد و هردوشون به سرعت
شروع به دويدن كردن(اخجون شيپ استريت😻)(اوكى غلط كردم:| فقط يه شوخيه كثيف بود)
بعد از یه مسافت کمی که دویدن شویانگ متوجه
نفس کم اوردن دختر شد بهرحال تا قبلشم تحت فشار
روحی بود قاعدتا باید یه اب قندو چند جلسه روان
درمانی بعد از اون تشنج بهش میدادن نه یه صحنه
اکشن و بعد مثل فراریا دویدن.....
VOCÊ ESTÁ LENDO
❖ you are my angel ❖
Fanficفكر نميكنم جمله اى به بى رحمى "ذات بد هيچوقت تغيير نميكنه " وجود داشته باشه اين سرنوشته كه هرطور بخواد روحتو به بازى ميگيره و تورو تبديل به چيزى ميكنه كه شايد خودتم ازش بترسى