12

230 72 8
                                    

خیلی معذب خندیدم و دستمو پشت گردنم کشیدم_راستش...نه، فکر نکنم بشه...بهتره منم مزاحم نشم...
علنا داشتم زر میزدم چون هم مامویتم نزدیک شدن به اقای وکیل بود، هم تو خونه موندنم مساوی بود با پوسیدنم...این ساعتا اکثرا سر کار بودم و اینجا محله خودمون نبود که مردمش عادت به دزدی داشته باشن، مردم پولدار تر بودن درسته ولی از اول جایی که پول اگاهی میاره احتمال گیر افتادنم بیشتر میشد ، مردم پایین شهر اونقدر درد دارن که حوصله درگیر شدن با یه مشت ارازل ، اونم به خاطر زده شدن جیبی که چندان پر هم نبوده رو نداشته باشن... فکرامو کنار زدم به کریس(همی) نگاه کردم، ظاهرا اونم تو فکر بود البته قبل از این که بهش خیره شم
یهو بشکن زد_بذار درستش میکنم...
و راه افتاد سمت در واحدمون و من تنها کاری ک تونستم بکنم زمزمه کردن جمله "باکی این کَنه رو ببینه کوچمو اباد میکنه "بود
کریس در زد
باکی در رو باز کرد و با دیدن کریس ، به وضوح جا خورد
کریس برای هزارمین بار نیشش رو باز کرد و درستش رو جلو برد_سلام ، من کریسم، میای بریم بیرون؟ با تام و رفیقم؟ تام میگه نمیخواد تنهات بذاره
ابرو های باکی بالا پریدن، از کنار بازوهای باد کرده کریس که تقریبا جلو دید رو گرفته بود ، نیم نگاهی بهم انداخت_سلام کریس.
..فکر کنم تام بهت گفته باشه، من سرم خیلی شلوغه نمیتونم بیام باهاتون...
تو عمق نگاش یه "وایسا تنها شیم کوچتو اباد کنم" خاصی دیده میشد ، شاید واسه همین بود که مجبور شدم یه چیزی بگم_هاه اره...بهت گفته بودم کریس...نمیتونه بیاد
کریس سرشو برگردوند سمتم_بابا کار همیشه هس، من واقعا دوس دارم با شما دوتا اشنا شم و وقت بگذرونم...
اره، کریس دوست داشت با ما اشنا شه چون نگاهش به من بود و علامت "تو دیگه مردیی" که باکی بهم نشون داد رو ندیده بود
کریس دوباره به سمت باک برگشت و پسرک حقه باز به سرعت اخماش رو باز کرد و یه لبخند شیرین نشوند رو لبش، طوری که اگه خط و نشون های چند ثانیه پیشش رو ندیده بودم روش کراش میزدم
باکی_مشکلی نیس کریس، شما و تام برین ...موقعیت برای بیرون رفتن زیاده،سری بعد شاید منم تونستم بیام...مگه نه تام؟
اخه یکی نیس بگه مرتیکه...با این لحنی که میگی "مگه نه تام" تخمی برای مخالفت میذاری واس ادم؟
هر چند که من از اولشم تخم چیزی رو نداشتم واس همین مشکلات زندگیم رو نمیتونستم به جای خاصی حواله کنم و روزانه هزاران بار توسطشون بگا میرفتم پس...گور باباش؟ من ک به هر حال قراره بگا برم !
شونه بالا انداختم_نه ...اگه تو نیای منم نیستم...
به سمت در واحدمون میرم و اروم به شونه کریسی نیش بازش وا رفته بود میزنم_عیبی نداره...دفعه بعدی همه باهم میریم....
کریس خیلی اروم اه کشید و سرشو به نشونه باشه تکون داد_خب...من خیلی اصرار نمیکنم، ولی واقعا دوس داشتم بیاین...پس...فعلا، شاید بعدا دیدمتون...
اروم واسش دست تکون دادم و اونم با قدمای اروم و شونه هایی افتاده که منو یاد بچگی های پیتر مینداخت راهی واحد کریس شد تا سه تایی برن دور دور یا هر گورستون دیگه...
خب این چیزی بود که من فکر میکردم، که عملی نشد چون قبل از این که پاش ب واحد رو ب رویی برسه باکی صداش کرد_هی...کریس...
کریس برگشت سمتمون_هوم؟
باکی_منم پایم...هر کی رو میخوای بیاری بیار تا من و تام کیف پول ، گوشی و لباس مناسب برداریم و بیایم..
گل از گل کریس شکفت_ایول! مرسی چهارپایه! برم ب دنی بگم...
و مثل صاعقه رفت تو واحد جناب وکیل...و من و باکی تنها شدیم
نگاه خیرشو روم حس میکردم، حالا که خوب فکر میکردم میدیدم اینایی که الان چسبیدن زیر گلوم همون تخمایین که فکر میکردم خیلی وقته از دست دادمشون...خب این که هنوزم تخم داشتم و خایه میکردم خوب بود ولی...فاک باکی میتونست با همین نگاه خشک و خالی خشک خشک بگام بده!
باید از ترفندای خدای شرارت استفاده میکردم و کو...یعنی جونمو نجات میدادم
برگشتم سمتش_خب، اینم از این...بیا بریم حاضر شیم...
و جلو تر از باک رفتم تو ...یعنی کامل نرفتم تو....در واقع اصلا از در رد نشدم، چون باکی عزیز از پشت ،یقه ی لباسمو گرفت و منو کشید تو راه رو_اونی که قراره بره بده تویی...میدونستی؟
چشمامو ریز کردم و وانمود کردم دارم فکر میکنم_خب؟
باکی نفس عمیقی کشید، انگار داشت سعی میکرد خودشو اروم کنه _ و میدونستی که من حدالامکان نباید دیده بشم؟
ابروبالا انداختم_نه؟ از کجا باید میدونستم؟
پوفی کشید و رفت تو خونه و منم ونبالش رفتم_نه ناموسا از کجا میدونستم؟ تو ک چیزی نگفته بودی؟ تازه مگه نگفتی مامور حفظ امنیت منی؟ چطوری انتظار داری تک و تنها باشم برم بیرون باهاشون؟
به میز ناهار خوری تکیه داد و چپ چپ بهم نگاه کرد_ندزدنت یه وقت؟ مگه دختر ۱۶ ساله ای؟ تو هم خلافکاری مثلا! باید بتونی یه گوهی بخوری یا ن!
به سختی جلو خندمو گرفته بودم، تاحالا با حرص خوردن یکی انقدر حال نکرده بودم_که چی؟ تو هم ادمی و عضو نرم و گرمی به اسم باسن پشتت قرار گرفته...چرا رفاقتی نمیری زیر کریس؟
باکی نفس عمیقی کشید و از بین دندوناش غرید_چون مسئولیت مهم تری دارم...
دستامو به هم کوبیدم_افرین! و مسئولیت خیلی خیلی مهمت حفاظت از منه...حالا هم پاشو پاشو...تنبلی نکن پسر خوب..کریس متظرمونه..
تقریبا داشت به گریه میوفتاد_مگه اون مرتیکه جامعه گریز نیس؟ چطوری با نیش باز اومده دنبال من اخه...
خندیدم و گوشیمو از رو میز برداشتم،گذاشتمش تو جیب شلوارم و رو مبل لم دادم_این کریس اون کریس نیس...بپوش تا بگم برات...
......
چند دقیقه ای میشد که تو ماشین کریس سرخوشه نشسته بودیم و به کسشعراش گوش میدادیم_اره دیگه...این طوری شد ک من و کریس دوست شدیم
باید یه واکنشی نشون میدادم، چون دنی ک تخم سگ نه یعنی توله سگی بیش نبود، عن اقا رو هم با یه من عسل نمیشد کرد تو کوچه ی کارتر و باکی جان خودمونم که در حالت عادی میدیدش فکر میکردی مادرزاد لاله چه برسه به الان که حسابی پریود بود_اها...چه جالب، خوبه که ....
یهو نگاهم به باکی که کنارم نشسته بود و چشماشو تو کاسه میچرخوند افتاد و خندم گرفت_دوستین...
با ریدمانی ک به خاطر خندیدنم به جمله زدم، کریس سربرگدوند سمتمون و پرسید_چی شد؟ به چی خندیدی؟
من و باکی و دنی عقب نشسته بودیم و کریسا جلو، دنی که ثابث کرده بود توله سگ کاملا برازندشه عین یه توله ژرمن ذوق زده چسبیده بود به شیشه و بیرون رو نگاه میکرد، من کنارش نشسته بودم و در اخر باکی کنار من، به خاطر ترتیب نشستنمون کریس حق داشت تعجب کنه چه مرگمه که وسط حرفام میخندم، اخه تو لشکر هیتلر جو بهتر از این ماشین نفرین شده بود..ظاهرا عن اقا هم با من هم عقیده بود چون وقتی سکوتمو دید اروم زمزمه کرد_چه جو مزخرفی...
کریس اروم سر تکون داد_جوش نیار کپ...الان میرسیم...
با تموم شدن جمله کریس سرخوشه، جینگول بی اعصاب مامان، دائم الپریود مو قشنگ من بالاخره زبون باز کرد_کجا میریم؟
و این جا بود که توله سگ معرکه از کما بیرون اومد و با حفظ رفتار ذوق زدش تقریبا داد زد_شهربازی دیگه!
....
در راستای پ ن پارت قبلی باید بگم که...
این پارت بالای 1000 کلمس!

cutpurseWhere stories live. Discover now