13

219 68 4
                                    

باکی_هنوز باورم نمیشه اینجام...
زیر چشمی به باکی که داره زیر لب واس خودش غر میزنه نگاه میکنم و سرمو بهش نزدیک میکنم_چی ؟
بهم چشم غره میره_باباتو در میارم...
نیشم باز میشه_به من چه! خودت گفتی پایه ای
باکی اه ارومی کشید و به صندلیش تکیه داد_من گفتم پایم چون اگه میگفتم نمیام تو احمق هم نمیرفتی و با ایوانز وقت نمیگذروندی پس کارمون بیشتر طول میکشید و مجبور بودم مدت زمان بیشتری تحملت کنم!
پوفی کشیدم _اوووو چقدر فکر میکنی تو لامصب...من اگه اینده نگری تو رو داشتم کاخ سفید تو دستم بود
باکی از زیر میز ضربه ای به پام زد و زیر لب گفت_ببند اومدن
و من بدبخت درحالی که میدونستم واقعا لازم نبود انقدر محکم کتک بخورم به کریس ها و تخم سگ که به سمت میزمون میومدن لبخند زدم_بلیت گرفتین؟
در حالی ک عن اقا خیلی جدی سر تکون میداد همی با ذوق دستاشو به هم کوبید و رو صندلی رو به رویی من نشست_اره...خب پاشین بریم
سریع واکنش نشون دادم_حالا چ عجله ایه نشستیم دیگه...
برگشتم سمت عن اقایی که دست به سینه به باکی زل زده بود_چرا انقدر ساکتی کریس؟
متوجه بالا پریدن ابروهای همی شدم ولی سعی کردم رو کارم تمرکز کنم
ایوانز برای لحظه ای بهم نگاه کرد، انگار با دیدنم کهیر میزد یا همچین چیزی مرتیکه بی ناموس
عن اقا_چون هنوز اشنا نشدیم...اسمت یادم نیس رفیقتم اولین باره میبینم ولی به طرز عجیبی واسم اشناس
باکی با شنیدن لفظ رفیقت توجهشو به بحث داد و درست مثل خود کریس، خیلی خشک و جدی گفت_سباستینم...سباستین استن...
عن اقا سر تکون داد و به من نگاه کرد
_منم که تامم...تام هیدلستون
کریس همی طبق معمول واکنش نشون داد_هیدلستون؟ شوخی میکنی؟
برای یه لحظه پرام ریخت...نکنه مامان بابامو میشناسه_ن..نه ...چطور؟
کریس دستاشو میکوبه به هم و یه پشتی صندلی تکیه میده_بهت نمیاد! خیلی رسمیه! باید یه چیز کیوت تر میبود...
همه پوکر شدن، حتی تخم سگ
_الان باید بگم ببخشید فامیلیم اینه؟ عجب گیری کردیما...
عن اقا و باکی که تازه فهمیده بودم اسمش سباستینه همزمان گفتن :
باکی_تام میشه حرف بزنیم؟
عن اقا_کریس میشه حرف بزنیم ؟
و سکوت شد...
البته قبل از سوال تخم سگ_میشه تا حرف میزنید یه بستنی شکلاتی سفارش بدم؟
کریس همی تقریبا غرید_نه
ایوانز فکر کرد با اونه_چرا نه؟ واجبه باید حرف بزنیم....
همی بازم غرید_با این بچم...پاشو بریم اون ور سفارش بدیم و حرف بزنیم...
و بی توجه به قیافه پوکر من و باکی بلند شدن و رفتن...
به باکی نگاه کردم_پاشو ماهم بریم
باکی از جاش بلند شد_اوکی..
......
ایوانز_تو اون پسره تام رو دوس داری؟
....
باکی_اون کریس سر خوشه روت کراش داره؟
....
همی_هان؟ منظورت چیه؟
ایوانز_خودت میدونی
همی_خیل خب...باشه جناب وکیل اعتراف میکنم به دلم نشسته...حالا واس چی میپرسی؟
ایوانز ابرو بالا انداخت_واس چی؟ ظاهرا یادت رفته خواهرم طرفدار پر و پا قرصته
همی دستشو پشت گردنش کشید_تو که میدونی من بایم...و السا رو دوس ندارم
ایوانز شونه بالا انداخت_روابط تو ب من ربطی نداره مرد...فقط میخواستم مطمئن بشم بی دلیل کشوندیشون شهربازی یا نه...
همی خندید و دستشو دور گردن ایوانز انداخت_و حالا که میدونی کمکم میکنی بیشتر بشناسمش؟
ایوانز اخم کرد_مگه نمیکنم؟ همین که السا و هلا چیزی نمیفهمن کمک محسوب نمیشه؟
همی خودشو لوس کرد_کریس...میدونی چقدر واسم عزیزی...باید همه کارایی که تاحالا واست کردمو به یادت بیارم؟
ایوانز نفسشو رها کرد_چی میخوای ازم؟
نیش همی بازم باز شد_موقعیت جور کن واسم...
....
باکی_اون کریس سرخوشه روت کراش داره؟
انقدر یهویی پرسید که اب دهنم پرید تو گلوم
باکی که واکنشمو دید سری ب نشونه تاسف تکون داد_پس داره...
با هر بدبختی بود نفس کشیدم تا جوابشو بدم...نفهم حتی دستشم دراز نکرد بزنه پشتم_اینم...تقصیر ..منه؟
نیشخند کوچیکی رو لباش نشست_نه...اگه ردش کنی نه
به نرده هایی که پشتمون بودن تکیه دادم_من دل نمیشکنم ...ولی خیالت راحت اون یکی کریس تو مشتمه...
باکی سر تکون داد _بعله میبینم...یه جوری نگات میکنه که انگار دلش میخواد سر ب تن واموندت نباشه
معذب میخندم_درست میشه...
باکی اخم کرد_بهتره بشه...درضمن، اون یکی کریسه بخواد بهت نزدیک شه وارد عمل میشم و پاش بیوفته...تا حذف کردنش هم پیش میرم...حواست باشه چیکار میکنی...
یکم بهم برخورد، عجیب بود ولی واقعا برخورد ...چی راجع بهم فکر کرده بود؟ من ک بچه نیستم...
خیلی جدی جواب دادم_باشه...بیا برگردیم ، درستش میکنم...
••••
ووت بده برو پارت بعدی😉

cutpurseWhere stories live. Discover now