18

201 66 17
                                    

دوباره به صحنه حماسی رو به روم خیره میشم..
مثل همه فیلم های ابرقهرمانی کریس با اولین تهدید ارازل تسلیم نمیشه که هیچ، بلکه سینشو میده جلو و با یه نگاه "اره...بیا فکمو بیار پایین مرتیکه باسنی" به زورگیرا خیره میشه و من تنها کاری که میتونم انجام بدم نفرین کردن سازندگان این تیپ از فیلم هاس...ناموسا تو دنیای واقعی کدوم احمقی با یه مشت ادم مسلح دست به یقه میشه؟ باز اگه من باهاشون طرف بودم یه چیزی چون کارمه، ولی یه وکیل اجتماع گریز که جز کتاب و دفتر چیز دیگه ای ندیده چطوری میتونه حریف چاقو و تفنگ یه مشت کله خر گشنه بشه؟ اه فاک...من واقعا حوصله درگیری ندارم، قضاوتم نکنید میدونم باید برم کمکش ولی...خب فاک، ولی نداره مرتیکه و مثل همیشه فاک یو تام!
از پشت دیوار بیرون میپرم و یه جوری به سمت کریس و ارازل دور و برش میرم که فقط یه موسیقی حماسی لازمه تا فیلمم ساخته شه و بره رو پرده سینما!
_هوی بفهم داری چه غلطی میکنی یابو...
یارو که با کریس دست به یقس سر برمیگردونه و بهم خیره میشه منم بعد از چک کردن کریس (که برخلاف تصورم اصلا از دیدنم شوکه نشده) ابروهامو به هم گره میزنم و زل میزنم تو تخم چشماش
طرف_هه...جوجه رو...گوگو برو تو کارش...امشب انگار حسابی کاسبیم...
قدمام متوقف شدن و دستامو از تو جیب های شلوارم بیرون کشیدم، بذار ببینیم گوگوشون چقدر میتونه گوه خوری کنه...
گوگوجان با نیشخندی که ثابت میکرد خیلی خودشو قبول داره به سمتم اومد و چاقوشو بیرون کشید_زیر و روتو خالی کن پسر...نذار قضیه...
خیلی زر میزد ...واس همین نذاشتم حرفاش تموم شه و یه لگد شیک کاشتم رو دستش طوری که چاقوی خوشگلش پرت شد جلو پای ریس جونش...چیه؟ چرا اون طوری نگاه میکنی؟ خیل خب...اعتراف میکنم این که نگاه کریسو رو خودم حس میکردم هم رو خودنمایی کردنم بی تاثیر نبود ولی ....بیخیال! کی از خفن بودن بدش میاد؟ وقتی مبارزه تنها چیزیه که انقدر توش خوبم چرا فرصت خودنمایی کردن رو از دست بدم؟ بگذریم...با حرکتی که زدم کریسم دست رییسشونو پیچوند و دعوا علنا شروع شد ...دعوایی که خیلیم طول نکشید،چرا؟ چون با یه مشت گلابی طرف بودیم...تابلو بود تازه کارن پس خیلی راحت خلع سلاحشون کردیم، کسکشا دوتا کلت داشتن...معلوم نیس از کدوم گورستونی گیر اوردن...بعد از گرفتن این مدارک شخمی یه سر سامونی به خلافکارای این منطقه میدم....هر چند ک فعلا فقط باید بخوابم!
به کریس که در حال فراری دادن اخرین عضو گروه بی بخارشون بود نگاه میکنم و منتظر میشم کارش تموم شه، کریسم که انگار متوجه شده منتظرشم با یه لگد جوجه زورگیرو میفرسته پیش رفیقاش و اجازه میده فرار کنه...هر چی بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که این بازوها همیشه واس مخ زنی استفاده نمیشن...
_هی...خوبی؟
بهم نگاه میکنه_اره...تو؟
پوزخند میزنم_معلوم نیس؟
کریسم خندش میگیره و میاد سمتم_کارت خوب بود...ممنون
با افتخار شونه بالا میندازم_بی حساب شدیم...سر قضیه شهربازی...
لبخند کمرنگی رو لباش میشینه_خوبه...
سر تکون میدم و خم میشم تا کیسه خریداش که پخش زمین شده رو بردارم که در کمتر از صدم ثانیه دستاش دورم حلقه میشه و تقریبا روم میوفته...اره، اولین یکی شدن من و کریس همین قدر کسشعر بود...
چرا؟
چون قبل از این که بتونم فکر کنم چی شد که تو آغوشش فرو رفتم صدای شلیک گلوله جوابمو داد...همون پسره بود ...اسمش گوگو بود؟ حالا هر خری...حماقت کرده بودم و به جای برداشتن اسلحه ها مشغول حال احوال پرسی کردن با کریس شدم و اون کسخل ترسو به خودش جرعت داد برگرده و به سمتمون شلیک کنه...اونم وقتی که مثل یه احمق بی تجربه خم شدم و فارغ از دنیا و ادماش به فکر بستنی های کریسم! بی خایه حتی واینستاد حقشو بذارم کف دستش، هر چند اگه میموند هم با وجود کریس تیر خورده (که هنورم میگم تحت تاثیر فیلم هایی ک دیده قهرمان بازی در میاره) وقتی نداشتم که برم سمتش...بعدا پیداش میکردم و عمشو میاوردم جلو چشماش...ولی فعلا...اه فاک یه زخمی رو دستمه
خیلی سریع از زیر کریس بیرون اومدم و دستشو گرفتم، اون یکی دستش رو شکمش بود...فاک فاک فاک...تجربه سال ها تیر خوردن و تیر زدن خیلی خوب بهم یاد داده بود ممکنه روده هاش یا شاید کلیش اسیب دیده باشه،البته با واکنشی ک ازش دیدم خیالم تا حد زیادی راحت شد _این دیگه چه کاری بود! فکر کردی سوپر منی چیزی هستی مرتیکه؟ میپری جلو تیر؟ فیلمی چیزیه؟حالا چیکارت کنم نصفه شبی؟
کریس دستشو دود گردنم انداخت و بیشتر از قبل دستشو رو زخمش فشار داد_کمک کن بریم خونه...اه درد داره...
همین؟ واسه یه ادم تیر خورده یکم ریلکس بود...تصحیح میکنم، واسه یه ادم معمولی تیر خورده یکم ریلکس بود و همین موضوع باعث میشد بهش شک کنم...ولی خب...وقتی واس سوال پیچ کردن نبود_باید زنگ بزنم بیان ببرنت بیمارستان...
کریس خندید...و خندش باعث شد دردش بیشتر شه و هیس ارومی بکشه_منو نخندون...
بعید بود ولی...منم خندم گرفت، این روانی دیگه کیه؟
_فعلا اونی که باید بخنده منم...مطمئنی گلوله به مغزت نخورده؟ باید بریم دکتر...
قدمای کریس اروم بودن ولی وزنش خیلی روم نبود
کریس_ما همین الانم تقریبا خونه ایم...و جهت اطلاعت، اولین بارم نیس که درب و داغون میرم خونه...
نمیدونم چرا عصبی شدم، یه جورایی میدونستم خیلیا به خون این اقای وکیل تشنن سر پرونده ویژن، کارتر فقط یکیشون بود و اون طوری ک من خبر داشتم...قبل از وارد شدن از راه مسالمت امیز، چند باری به طور شخصی با ایوانز حرف زده بود یه بارم شخصا باهاش درگیر شده بود چه برسه به درگیری های غیر مستقیمشون...من انتظار چی رو داشتم؟ معلومه که ایوانز یه ادم عادی نیس که تیر خوردن براش مسئله مهمی باشه، کارتر چندین و چند بار ادم فرستاده دنبالش و تاحالا کلی بلا سرش اورده تا به اون مدارک کوفتی برسه ....و قسمت ناجورش اینه که کارتر تنها کسی نیس ک دنبال مدارک ویژنه، کلی دوست و دشمن، رقیب و همکار و اشنا و غریبه چشمشون دنبال ایوانزه و کلی بلا سرش اوردن ...اصلا یکی از دلایل اینجا بودن منم همینه، تامین امنیت اطرافیان...و چقدرم توش موفق بودم!
کریس رشته افکارمو پاره کرد_من خلافکار نیستم...سادیسمی هم همین طور...
زیرچشمی بهش نگاه کردم_چرا فکر کردی همچین تصوری دارم؟
لبخند زد_اخه وقتی گفتم اولین بارم نیس رفتی تو فکر، دوس نداشتم فردا صبح سر از اداره پلیس دربیارم...
پلیس؟ من خودم خلافکارم...یه جورایی خنده دار بود...نمیدونم تاحالا همچین شرایطی واستون پیش اومده یا نه...تاحالا تو اوج عصبانیت خندتون گرفته؟ هیستریک رو نمیگم، خنده معمولی...خب واسه من اولین باره ...در حالی که عین سگ از خودم و حماقتم عصبیم به حرفا و واکنشای کریس میخندم
با رسیدنمون به اپارتمان بیخیال تحلیل کردن خنده یا هر کوفت دیگه ای شدم و رو کمک کردن ب ایوانز تمرکز کردم، کاری که میدونستم توش خوب نیستم...شاید کثیف شدن اسانسور هم مهر تایید رو این دانسته ام بزنه...کلید ایوانز رو از تو جیبش در اوردم، در خونشو باز کردم و رسوندمش به تختش...
به سختی تو جاش دراز کشید_یه زحمتی واست دارم...
شونه بالا انداختم_من دکتر نیستم ک بتونم زخمتو اوکی کنم...
هر چند ک میتونستم ولی ایوانز نباید میفهمید...کریس دوباره خندید و دوباره اخرش هیس کشید_میدونم...فقط میخوام گوشیمو از رو میز بیاری برام...باید زنگ بزنم دکتر بیاد
به حرفش گوش میدم و گوشیش رو برمیدارم، هه حتی رمزهم نداره_اسمش چیه؟ خودم زنگ میزنم...
کریس اروم زمزمه کرد_بنر...
_بنر...بنر...بنر...خب ایناهاش...
تماس رو برقرار میکنم و درست بعد از شنیدن چهارمین بوق صدای خواب الود یه بنده خدایی تو گوشی میپیچه_محض رضای خدا کریس...بگو که کارت واجبه قبل از عصبانی شدنم...
کمی مکث میکنم_عام...سلام، من همسایه اقای ایوانزم، فکر کنم باید بیاین اینجا...
بنر چند ثانیه ساکت شد، فقط صدای نفس هاش به گوش میرسید_بازم تو دردسر افتاده
اروم سر تکون میدم ولی یهو یادم میوفته طرف ک از پشت گوشی نمیبینتم:/ پس جواب میدم_بله..
بنر سریع میپرسه_با کی حرف میزنم؟
جدی جواب میدم_سباستین...همسایش...
بنر میگه_اوکی ده مین دیگه اونجام
و گوشی رو قطع میکنه

••••

فاصله بین بازدیدا و ووتا نشون میده خیلی جالب نیس روند پیش روی داستان:(
اگه دوست دارین ووت بدین لطفا

cutpurseWhere stories live. Discover now