جوانی همیشه با نشاط و خنده همراه بود. بکهیون میخندید، شاد بود و عشق میورزید. در واقع اون جوری که همه چیز درست جلو میرفت رو دوست داشت. اینکه وقتشو با لوهان و تهیون بگذرونه. سه تای اونها با هم ترکیب طلایی رو تشکیل میدادن و راستش هیچ اهمیتی نداد که کمپانی لوهان اینقدر بهش فشار میاره که لوهان همیشه خستهس و هیچوقت تایم کافی نداره و سریع باید برگرده کمپانی، یا بابای تهیون بعد از اینکه همسرش ترکش کرد یه دیوونهی شرطی شده که نمیذاره دخترش زیاد از خونه بره بیرون یا بکهیون همیشه سر کارای پاره وقتشه و کتاب اولش تقریبا فروش فاجعهای داشته و ممکنه هیچ وقت موفق نشه. اونها داغون بودن ولی در کنار هم احساس کمال میکردن. اونها برای هم کافی بودن.
سخت بودن که تهیون بتونه باباشو بپیچونه که از خونه بیاد بیرون، سخت بود که بکهیون و لوهان یه مکان جور کنن که برن تو هم. سخت بود ولی رخ میداد. اونها همیشه میتونستن یه راهی برای دیدن هم پیدا کنن.
همه چیز عالی بود تا اینکه شایعات پشت سر لوهان شروع شد. کلی عکس از جمع سهتاییشون توی اینترنت پخش شد. تیتر همشون یه چیز بود.
«آیا آیدل معروف، لوهان دوست دختر داره؟»این تیتر باعث شد که بدن بکهیون یخ کنه. در واقع این جای خوششانسی بود که به جای دوست پسر، نوشته شده بود دوست دختر! اینکه هنوز این واقعیت که لوهان با یه پسر رابطه داره افشا نشده بود. بکهیون نمیدونست چی کار کنه و گیج شده بود. به لوهان زنگ میزد ولی موبایلش خاموش بود، میتونست حدس بزنه که کمپانی دوباره موبایلشو گرفته.
فردای اون روز وقتی بکهیون با استرس دوباره تیتر خبرها رو باز کرد دوباره شوکه شد. کمپانی نوشته بود که اون دو نفر که با لوهان دیده شدن یه کاپل هستن و لوهان صرفا با یه کاپل دوسته. بکهیون در اون لحظه نفس عمیقی کشید چون خوشحال بود که دوستپسرش به دردسر نیوفتاده. اون مشکلی نداشت که وانمود کنه که با تهیون کاپله تا وقتی که لوهان آسیب نبینه.
موبایل لوهان هنوز خاموش بود.
همه قرار نبود مثل بکهیون رفتار کنن. پدر تهیون نمیتونست با این قضیه که دخترش ممکنه دوست پسر داشته باشه کنار بیاد و این احتمالا یه معنی میداد، زندانی شدن کامل تهیون.
این بار نه تنها موبایل لوهان، بلکه موبایل تهیون هم خاموش بود.
بکهیون خودش رو مسئول میدونست برای همین به خونهی تهیون رفت. یه احتمال کم وجود داشت از اینکه کلی کتک بخوره ولی نمیتونست بذاره تهیون اذیت بشه. وقتی اونجا رفت، پدر تهیون جوری بهش نگاه کرد انگار یه موش کثیف جلوشه. بکهیون مطمئن نبود داره چیکار میکنه اما محکم ایستاد و گفت که دوست پسر تهیونه -چون این چیزی بود که پدر تهیون از اخبار دستگیرش شده بود- و برای دیدن تهیون اجازه خواست.
YOU ARE READING
The Story Boy: Amorist
FanfictionCompleted ✅ فصل سوم: اموریست کاپل ها: بکیول، سکای ژانر: فلاف، عاشقانه، اسمات خلاصه: آیا رابطهی چانیول و بکهیون با همهی تفاوتهاشون درست پیش میره؟... جونگین هنوز برای پیدا کردن خودش داره تلاش میکنه تا اینکه غیرقابل پیشبینیترین آدم ممکن بهش کمک...