sarbaz

440 119 36
                                    


امروز خیلی خسته بودم

در حدی که داشتم به این سمت میرفتم که اصلا ما ادما برای چی اومدیم رو کره ی خاکی و این حرفا !

بعد بابام منو دید

گفت: چته تو اصن این قدر خسته ایی دماغ ادمو میاری تو دهنش !

بعد من این جوری بودم که هن ؟ یعنی چی ؟

گفت : یعنی این که جای این که تو به ما انرژی بدی ما باید به تو انرژی بدیم

گفتم : خب چیکار کنم ؟

گفت : هیچی من اصن نمیفهممت !

مثل ی سرباز که در هر صورت تو خط مقدمه حالا بخواد با شونه های افتاده اون جا وایسه یا نه سرشو بالا بگیره و قوی و محکم باشه اون بازم در هر صورت تو خط مقدمه

حرفش خیلی برام معنی داشت !

حالا که دیگ دو سه ماه بیشتر نمونده تا کنکورم ،

حالا که این همه راه رو اومدم ،

حالا که تویی که شاید کنکور نداری ولی قطعا ی دلیلی ،

ی هدفی داری که داری این مطلبو میخونی ،

حالا که تو هم این همه براش وقت گذاشتی و در هر صورت تو خط مقدم قرار گرفتی ؛

پس بیا با هم سرمونو بگیریم بالا و ازش عبور کنیم

*-* مثل قسمت اخر سریال شرلوک هلمز  امروز ما فقط سربازیم :)

It is what it is

پ.ن : کسی میتونه حدس بزنه که کاور این قسمت کیه ؟

FulfillMent at WorKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang