امروز خیلی خسته بودمدر حدی که داشتم به این سمت میرفتم که اصلا ما ادما برای چی اومدیم رو کره ی خاکی و این حرفا !
بعد بابام منو دید
گفت: چته تو اصن این قدر خسته ایی دماغ ادمو میاری تو دهنش !
بعد من این جوری بودم که هن ؟ یعنی چی ؟
گفت : یعنی این که جای این که تو به ما انرژی بدی ما باید به تو انرژی بدیم
گفتم : خب چیکار کنم ؟
گفت : هیچی من اصن نمیفهممت !
مثل ی سرباز که در هر صورت تو خط مقدمه حالا بخواد با شونه های افتاده اون جا وایسه یا نه سرشو بالا بگیره و قوی و محکم باشه اون بازم در هر صورت تو خط مقدمه
حرفش خیلی برام معنی داشت !
حالا که دیگ دو سه ماه بیشتر نمونده تا کنکورم ،
حالا که این همه راه رو اومدم ،
حالا که تویی که شاید کنکور نداری ولی قطعا ی دلیلی ،
ی هدفی داری که داری این مطلبو میخونی ،
حالا که تو هم این همه براش وقت گذاشتی و در هر صورت تو خط مقدم قرار گرفتی ؛
پس بیا با هم سرمونو بگیریم بالا و ازش عبور کنیم
*-* مثل قسمت اخر سریال شرلوک هلمز امروز ما فقط سربازیم :)
It is what it is
پ.ن : کسی میتونه حدس بزنه که کاور این قسمت کیه ؟
KAMU SEDANG MEMBACA
FulfillMent at WorK
Acakاین ی داستان نیست ولی میخوام این جارو براتون پر کنم از کلی جمله که وقتی خستهای وقتی حال نداری وقتی انگیزه نداری بیای این جا و تصمیم بگیری که هی هنوزم دیر نیست میتونم از اول شروعش کنم *-* شمایی که امتحان داری بیا اینو بخون کمکت میکنه (^_−)☆ مورد ت...