part 1

113 8 1
                                    

تو اتاقم داشتم نقاشی گربه میکشیدم و برای بار هزارم سعی میکردم خوب بکشم
_گاد چرا من نقاشیم اینقد گنده؟
همینجوری داشتم حرص میخوردم که
صدای جما رو میشنوم که داره صدام میکنه در اتاقم و باز کرد و اومد تو
_هری هری
جما تو یه شهر دیگه کالج میرفت و الان یه هفتس که بخاطر تعطیلات اومده خونه
بهش محل ندادم و همونطور که نقاشیمو خط خطی میکردم گفتم
_چرا بی اجازه اومدی داخل چند بار باید بگم که...
پرید وسط حرفم و بدون اینکه بهم توجه کنه اومد بالاسرمو نقاشیمو دید زد
_فکر نکنم بتونی نقاش خوبی بشی
نشست رو تخت و با هیجان ادامه داد
_مامان اسمتو واس ایکس فکتور نوشته
از صندلیم بلند شدم یه جوری که صندلی چپه شد و جما پشماش ریخت
_منظور از ایکس فکتور همون برنامه ایه که تو تلویزیون نشون میده
_آره
_همون که همون که سایمون داورشه بعد میان آدیشن میدن و وای خداا من خیلی خوشحالممم
دویدم و شیرجه زدم رو تخت و پرش های خیلی حرفه ای میزدم و حرکات موزون انجام میدادم
جما پوکر فیس به من نگاه میکرد و در حالی که سرشو با تاسف تکون میداد رفت بیرون
جما درو بست و رفت پایین منم رفتم دنبالش پیش مامان جما همیشه پارتی خیلی قوی داشته مامانمون مارو مثل هم دوست داره و واقعا بامون مهربونه اما اتاق زیر شیروونی برای جماست اون اتاقش تقریبا دوبرابر اتاق منه و خب اون اتاقش زیر شیروونیه موقعی که نبود من جاش میخوابیدم چون راستش دلم واسش تنگ میشه ولی دوست دارم فکر کنه چون اتاقش زیر شیروونیه فقط اونجا میخوابم 😎

رفتیم پایین پیش مامان داشت شام درست میکرد منم رفتم کمکش شام و گذاشتیم و پیش هم خوردیم من خیلی هیجان زده بودم مامان و جما کلی بهم خندیدن
_وای مامان خیلی خوشحالممم قراره خواننده بشم یعنی وای خدا این زیادی دور به نظر میرسه کی باید آدیشن بدم
_دوهفته دیگه
_اگه تا اون موقع زنده بمونم
مامان و جما خندیدن
همونجور که داشتم غذا رو میجویدم گفتم
_عا راستی امروز یه جک جدید خلق کردم بزارید الان واستون میگم
جما داشت آب میخورد که با این حرفم عین چی زد زیر سرفه
_نهههه
_من این حرفتو میزارم پای ذوقت اهم اهم
میدونید چرا گل نمیتونه دوچرخه سواری کنه
مامان و جما پوکر فیس داشتن نگاهم میکردن
_چون پراش میریزه هاهاهاها
من از خنده داشتم جر میخوردم ولی وقتی قیافه مامان و جما رو دیدم ... خلاصه بگم که زده شد تو ذوقم
مامان سعی میکرد به جوکام بخنده ولی من میفهمیدم واقعا نمیخنده من باور دارم که جوکام خیلی باحالن ولی کسی درکشون نمیکنه و بخاطر همینه که همه معتقدن جوکای من افتضاحن ولی من هنوزم قوی پیش میرم 😤
شام و خوردیم یکم تلویزیون دیدیم معمولا تا نصفه شب با مامان بیدار نمیمونیم چون اون میره سرکار ولی الان تعطیلاته و خوشبختانه کار و مدرسه تعطیله آره من خیلی با این تعطیلات دارم حال میکنم
ساعت دو شب بود که شب بخیر گفتیم و من رفتم تو تختم و شروع کردم به فکر کردن
وقتی هفت سالم بود مامانم از بابام طلاق گرفت اون دست منو جمارو گرفت و رفتیم یه شهر دیگه که زندگیمونو از نو شروع کنیم هنوز یادمه که چقدر گریه کردم مامانم همیشه سعی میکرد که کمبودامونو جبران کنه اون بیشتر روز رو سرکار بود و با این وجود از ته دل به ما محبت میکرد بابام بیشتر وقتا به دیدنمون میومد ولی خب ... من و خواهرم دبیرستان باهم تو یه مدرسه بودیم ما بیشتر وقتا از مدرسه که بر میگشتیم تنها بودیم  و خب این باعث احساس گناه مادرانه اون میشد اینکه نمیتونه زیاد پیشمون باشه جما همیشه از من باهوش تر بود اون همیشه نمره های  Aمیگرفت من نمره هام همیشه Bبود من قبلنا روزنامه رسان بودم ولی الان تو یه نونوایی کار میکنم یه روستایی نزدیکمونه کارم اونجاست شاید بیست دقیقه راهه
اگه بتونم خواننده بشم میتونم لطفای مامانمو جبران کنم هوفف نمیدونم در آینده چی میشه ولی میسپارمش به خدا فردا باید برم نونوایی همه جا ‌بستس ولی نونوایی ها بسته نیس ولی خب من کارمو دوست دارم خیلی باحاله من تو مدرسه یه گروه دارم با دوستام اسممون اسکیموهای سفیده من ادمینشونم ما کلی مسابقات رفتیم که بین مدرسه ها برگذار میشد ولی ... ایکس فکتور یه چیز دیگس اون میتونه راه زندگیمو عوض کنه داشتم همینجوری فکر میکردم که خوابم برد
...

that days Onde histórias criam vida. Descubra agora