پسرارو دیدم که اونور پیاده رو وایستاده بودن رفتم سمتشون که دانیال چشمش بهم خورد
_اوهه ببین کی اومد مستر استایلز
_هی چطورید
با زک و جوی و دانیال دست دادم
_بچه ها قراره آدیشن بدم
_اوه کی؟
جوی گفت
_دوهفته دگ
_موفق باشی داداش ما همیشه پشتتیم
دنی گفت
دستمو گذاشتم رو شونه دنی و ادامه دادم
_این قراره خیلی هیجان انگیز باشه فکرشو بکنید اونوقت تو تلویزیونم نشونم میدن عاحححح
_باشه بابا فوقش یه وزغ خواننده میشی که مثل دخترا ذوق میکنه هاها
ای بابا این زک بیشور باز حرف زد
یدونه لگد زدم تو ماتحتش که ادب شه
اونم متقابلا عین خر جفتک پروند داشتیم میخندیدیم و همدیگرو لگد مال میکردیم که دنی گفت
_راستی زک اون زنیکرو چیکار کردی؟
_دیروزی اومده بود میگفت به خاک سیه میشونمت منم بش گفتم بشین تا اون روز بیاد هرزه
_من درک نمیکنم شماهارو مگه یه زن چیکار کرده که باید بازیچه مردها بشه زک اون واقعا گناه داره
من گفتم
_تا باشه دیگه هرزگی نکنه
زک بچه باحال و خوبی بود اما اون زنارو قال میذاشت و ازشون پول میکشید وقتی بچه بود مامانش به باباش خیانت میکنه و باباش که میفهمه مامانشو در حد مرگ میزنه مامانه هم زک و میزاره و میره باباشم که میدید از پس نگهداری زک و برادرش برنمیاد گذاشت و رفت اون خیلی درد کشیده منم درد کشیدم ولی نه در اون حدی که بتونم بگم" آره من تو رو کاملا درک میکنم" داداشش پارسال تو یه تصادف مرد و الان زک فقط مامان بزرگشو داره قبلنا بهتر بود ولی بعد از داداشش سلف هارم میکنه و با زنا میگرده و بعد یه مدت ولشون میکنه این شده سرگرمیش شایدم دنبال یه راهیه که خودشو خالی کنه
برای اینکه جو رو عوض کنم
_هی نظرتون چیه بریم چیپس و ماهی بخوریم
_هنوز صحنه زیبا بالا آوردنت تو ماشین بابام و فراموش نکردم عین ندید بدیدا سهم هممونو خوردی آخرم همشو عوق زدی رو شلوار من هنوز بوش تو ماشین هس =/
دنی گفت
_ایحح میشه اینقد نرینین به من .من که رفتم هر کی خواست بیاد هرکیم نخواست به چپم
اینو گفتمو کونمو گرفتم سمتشون و صدا گوز درآوردم اونا هم افتادن دنبالم لامصبا عین مارمولک میدون دوان دوان به مغازه رسیدیم و کلی لمبوندیم بعد با شیکمای باد کرده اومدیم بیرون صورت حسابم انداختیم گردن دنی
دنی از مغازه اومد بیرون
_کوفتتون شه
_دنی تو جیبش چندتا مگس پر میزنن الان میتونم صداشونو بشنوم
من گفتم و همه خندیدیم
_خفه شو فقط
_شب خوبی بود گمشید خونه هاتون دگ
زک گفت
_امشب مامان بابام خونه نیستن پایه اید بترکونیم
جوی گفت
____
رفتیم خونه جوی و بماند که ریدیم به خونش ...
صبح که بیدار شدم جویی تو خوابش منو بغل کرده بود و لباشو غنچه کرده بود (معلوم نبود خواب چه دختریو داره میبینه) من یدونه زدم پس کلش که از خواب ناز بیدار شه اونم عین چی پرید
_چته وحشی
یه لبخند تو مخی زدم و بلند شدم و لباسامو عوض کردم که برم خونه
جویی در حالی که قیافشو چس کرده بود نشسته بود رو مبل
_هی من میرم مامانم الان نگران شده
_کمک نمیکنی خونرو جمع کنیم
_باید برم واقعا زک و دنی که عین گودزیلا خوابیدن اونارو بیدار کن کمکت کنن من داشت بهم تجاوز میشد این حق نیست راستشو بگو داشتی به کی بوس بوس میدادی خخخ
کوسن مبل و پرت کرد سمتم
_گمشو بی تربیت
خندیدم و رفتم خونه
_____
دوباره این پارتم طولانی شد هوفففف دوست داشتم بیشتر ادامه بدم ولی نصفه شبه و باید فردا بلند شم عین خر درس بخونم چون پس فردا امتحان شیمی دارن هیچی بارم نیس ="/
اگه خوشتون اومد تا اینجا ووت بدین و به دوستاتون بوک و معرفی کنید یا تو لیبریتون ادش کنین نمیدونم ازین کارا دگ_عشق همه مائده :")

KAMU SEDANG MEMBACA
that days
Fiksi Penggemar*این یه فن فیکشن متفاوت درباره واندایرکشنه... از زبان هری بازگو میشه :) _this shouldn't be the end ... "توجه" اینجا راجب هیچ شیپی حرف زده نمیشه که همه بتونن از داستان لذت ببرن ...