صبح با نوری که تو چشمم میزد بیدار شدم ازینکه با نور خورشید بیدار بشم رو دوست دارم خیلی حس خوبیه...
آماده شدم که برم سرکار از پله ها رفتم پایین
_سلام ،صبح بخیر
مامان و جما بیدار بودن و داشتن صبحونه میخوردن جوابمو دادن
بهشون ملحق شدم و صبحونمو خوردم
_خب من دیگه میرم سرکار
_باشه عزیزم برو دیرت نشه فقط مواظب خودت باش
مامان با لحن شیرینی گفت و لپمو بوسید منم بغلش کردم با جماهم خداحافظی کردم و همدیگرو بغل کردیم
....
از خونه اومدم بیرون نزدیکای بهار بود و هوا یکمی خنک بود پیرزن همسایه (خانم اسکات )داشت به گلاش آب میداد تا منو دید قیافه ای گرفت برا خودش شبیه گوزنی که از دم فیل افتاده حقم داشت خب
یه مهمونی مزخرفی بود که یکی از زنای همسایه گرفته بود منم با یکی از دوستان تصمیم گرفتیم روی دیوید عنتر کرم بریزیم (دیوید عنتر پسری بود خرزور و هیکلی ولی قد ارزنم مخ نداشت موقعی که میگم هیکلی یعنی دوتا پای من تو یه پاچه شلوارش جا میشه =/ ) بعد ازین کیسه ها که میشینی روشون صدا گوز میاد برده بودم که آبرو دیوید رو ببریم چون اونم اونجا بود من کیسه رو گذاشتم رو صندلی چون دیوید داشت میرفت سمتش ولی خانم اسکات نشست روش و بوم اتاق منفجر شد اون نمیدونست کار من بود دیوید عنتر رفت بهش گفت هووفففف
-------
وقتی یادش افتادم خندم گرفت همینجوری وایستاده بودم دم در خونه عین چصخلا میخندیدم که متوجه نگاه زل اسکات رو خودم شدم خواستم جمعش کنم پس یدونه ازون لبخند قشنگامو نصیبش کردم اونم بهم بدجوری چشم غره رفت :/
_بیخیال بابا
زیر لب به خودم گفتم و راه افتادم اول باید سوار اتوبوس میشدم بعد بقیشو پیاده میرم
....
اتوبوس ایستاد و من دیگه باید پیاده میرفتم این خیابونو خیلی دوست داشتم به روستایی که توش کار میکردم میرسید یه خیابون باریکه که اطرافش چمنزار های سرسبزیه دیگه رسیده بودم سرکار رفتم داخل به جیمز و سارا سلام کردم و
اوناواقعا بچه های خوبین جیمز صاحب اینجاست اون یه مرد سفید و تپل با لپای قرمزی و کله کچله یه دماغ کوفته ای داره سارا هم قیافه معمولی داره اون صندوق داره
_سلام هارولد چه خبر؟
_جیمز دو هفته دیگه قراره برم برای ایکس فکتور آدیشن بدم این خیلی هیجان انگیزه
_وای پسر این یه فرصت بزرگه میتونم اون روز رو ببینم که تو یه خواننده بزرگ شدی
_نظر لطفته
_حالا بیا کارمونو شروع کنیم الانم خیلی وقت از دست دادیم
_اوه اوکی
-------
با صورت آرد مالی شده نشستم دم در مغازه و داشتم رویا پردازی میکردم :
هری استایلز پر طرفدارترین و بهترین خواننده جهان او یک اسطوره موسیقی است طرفدارهایش برایش استخوان میشکنند و پیرهن جر میدهند =/
_هارولد هارولد
برنده صدها جایزه در م...
_هارولد با توام
جیمز بود
_کور بودی کرم شدی چشمم روشن دو ساعته اینجا وایستادم علف زیرپام سبز شد زبونمم ناخون زد از بس عربده زدم کجایی تو میخوایم مغازرو ببندیم بلند شو یالا
بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم که برم خونه گوشیمو اومدم چک کنم که دیدم چند تا میس کال از جوی دارم از جیمز و سارا خداحافظی کردم و اومدم بیرون همونجور که راه میرفتم به جوی زنگ زدم با بوق دوم جواب داد
_الو کدوم گورستونی بودی
_سر قبر تو
_من تا حلوای تورو نخورم بی خیال زندگی نمی شم
_ها ها یذره از نمکت میپاچی رو خیارم
_وای هارولد گفتی خیار تازه داشتیم با بچه ها بحث میکردیم که تو یا زک بیشتر شبیه خیارین خخ زک بیشتر شبیه خیاره
_خب معلومه من زیبا ترین پسر این شهرم
_ولی از نظر من و همه مدرسه و اوباما حتی تو چیزی بیش از وزغچه ای با موهای فر نیستی
با خنده گفتم:
_بند فقط ببند
_با بچه ها جمع شدیم جای همیشگی توعم بیا
_اوکی دارم میام
_باشه مواظب خودت باش داداش
_بای
با لبخند قطع کردم جوی خیلی پسر باحالیه وقتایی که بهش نیاز دارم واقعا هستش و هیچوقت پشتمو خالی نمیکنه اون واقعا با مرامه ما تو مدرسه باهم آشنا شدیم تو اتاق سایت مدرسه یادمه که یه مسابقه بین رئال و منچستر یونایتد بود و ما هردومون طرفدار پرو پا قرص دو تا تیم بودیم و باهم سر این بحث میکردیم که باید طرفداری کدومو بکنیم واقعا انتخاب سختی بود
_من سخته برام واقعا
من گفتم
_اوه پسر ما میتونیم یه کار موذیانه و فوق شرورانه انجام بدیم
با لبخند مزخرفی نگاهش کردم
_هر تیمی که برد میگیم ما طرفدار اون تیمیم کسیم نمیفهمه
بعد یه خنده شیطانی کرد
_احسنت به هوش و ذکاوتت
_____
البته بماند که آخر صفر صفر مساوی شدن و ما شناور موندیم :| ولی خب باهم دوستای صمیمی شدیم
________
پارتش طولانی شد منم خستمه میخوام بخوابم فعلا تا اینجا بسه بقیشو فردا مینویسم احساس میکنم تا اینجا خوب پیش رفتم نه؟ :")
YOU ARE READING
that days
Fanfiction*این یه فن فیکشن متفاوت درباره واندایرکشنه... از زبان هری بازگو میشه :) _this shouldn't be the end ... "توجه" اینجا راجب هیچ شیپی حرف زده نمیشه که همه بتونن از داستان لذت ببرن ...