'امم، تو از من خوشت میاد؟'

609 104 49
                                    

قبل ازینکه شروع کنید بخونید یه چیزی اول باید بگم، هروقت این علامت رو " " دیدید یعنی بدونید اون شخصیتی که داستان از نگاه اونه داره با خودش فکر میکنه.
همین دیگه بفرمایید بخونید💦

<<<<<<< >>>>>>>>

از دید تهیونگ

_امم ببخشید؟
جانگکوک با چشمای گرد شده متقابلا بهش زل زد و با گونه هایی که کاملا سرخ شده بودن پته پته کرد.

نوک گوش های تهیونگ هم بخاطر خجالت خودش قرمز شده بود.
_هیچی.
قبل ازینکه راهشو به سمت در بکشه و عملا گورشو ازونجا گم کنه سریع جواب داد.

_هی وایسا!
درموندگی که تو تن صدای جانگکوک موج میزد براش کافی بود، تا قدماشو متوقف کنه و از روی شونه هاش به پسر نگاه کنه.

جانگکوک آب دهنش رو با دستپاچگی بلعید.
_به کسی نگو لطفا. چـ چیزی بابتش میخوای؟ چیزی که دهنتو بسته نگه داره؟

و بار دیگه، تهیونگ بدون اینکه فکر کنه حرف زد (انگار مغز و دهنش امروز اصلا همیاری نمیکردن! )،
_چطوره که تو باهام بخوابی؟

_هن؟
قیافه ی جانگکوک به حالت خنثی دراومد اما صورت تهیونگ، بلافاصله سرخ و سفید شد و بمبای خجالت تو همه سلولای بدنش ترکیدن.

_نه اینطوری نیست که فکر میکنی!!! ای بابا، بیخیال!
و قبل ازینکه به جانگکوک مجال سوال کردنو بده از اونجا بیرون زد.

" من احمق چه فکری با خودم کردم که اون حرفو زدم؟"
__

با صدای یکی که گفت"هی!" متوقف شد و برگشت تا منشا صدارو پیدا کنه. مدرسه پنج دقیقه ی پیش تموم شده و تهیونگ به سمت در حیاط راه افتاده بود.
نگاه مختصری از رو شونه هاش انداخت و متوجه شد اون صدا متعلق به کسی نیست جز پسر پورنی...ببخشید؛ یعنی همون جئون جانگکوک.

"دوباره تو نه"
فورا برگشت و به راهش ادامه داد ولی اینبار با قدمای تندتر از قبل.
شنیدن دوباره صدای قدم های سریع اون پسر که داشت بهش نزدیک میشد، باعث شد اخم کمرنگی کنه.

کلافه وایساد. زیر لب یه "وای خدایا" گفت و قبل ازینکه سوال 'چی میخوای؟' رو بلند داد بزنه، با نگاه بیزارش صورت جانگکوک رو که حالا از ترس روشو از تهیونگ گرفته بود، سوراخ کرد.

"پسر پورنی یه جورایی خوش قیافه اس!" تهیونگ همونطور که با بی صبری منتظر بود تا پسر حرفشو بزنه سرسری با خودش فکر کرد.

_منظورت چیه که میخوای باهام بخوابی؟
جانگکوک درحالیکه بخاطر تند راه رفتن نفس نفس میزد پرسید و رشته افکار پسرو پاره کرد.

_گفتم که بیخیالش...فراموش کن هرچی که گفتم رو.
تهیونگ زیرلب من من کرد و کوله پشتی رو شونه اش رو بالاتر انداخت.

_تو آمم از من خوشت میاد یا چی؟
سر این حرف بزاق دهن تهیونگ تو حلقش پرید.

_نه! منظورم این بود که یکیو میخوام که باهاش بخوابم...نه ازون خوابیدنای جنسی! فقط خوابیدن معمولی.

جانگکوک چنبار پلک هاشو بازو بسته کرد تا جملشو هضم کنه. پسر بزرگتر نفسشو بیرون داد و دقیق تر توضیح داد.
_این بخاطر اینکه من شبا تنهایی نمیتونم بخوابم؛ و درضمن بدون اینکه فکر کنم حرف زدم، پس فراموشش کن خب؟
تهیونگ زیرلب گفت و بدون توجه به اعتراضای جانگکوک ازش فاصله گرفت.

_وایسا! چرا نمیتونی بخوابی؟ خب گوسفندی چیزی بشمار خوابت ببره!
جانگکوک به دنبالش فریاد زد. تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند، معلوم بود که گوسفند شمردن رو قبلا امتحان کرده بود، گوش دادن به صدای وایت نویز رو هم انجام داده بود، و یا حتی شیر خوردن قبل خواب.
اون همه چیزو امتحان کرده بود اما دریغ از اینکه نتیجه ای بدن.

تهیونگ با قیافه ی کلافه ای که به خودش گرفته بود جانگکوک رو نادیده میگرفت، اما پسر کوچیکتر مصمم پشتش راه افتاده بود و علیرغم بی اعتنایی های پی در پی تهیونگ ازش سوالایی راجع به اختلال خوابش پرسید.

_خیلی خب. آدرست کجاست؟
این سوال تهیونگ رو سرجاش متوقف کرد.

_چی؟

_آدرست، - جانگکوک با پوست لبش ور رفت و ادامه داد-
_که بتونم امشب بیام پیشت.

"یعنی واقعا میخواد با من بخوابه؟"

_فقط میخوایم تو یه تخت مشترک بخوابیم دیگه؟ پس اگه اینطوریه آدرستو بده. میتونم انجامش بدم.

_امم حالا که دربارش مطمئنی... باشه.
تهیونگ با تردید اخم کرد.
هی، اصلا از کجا معلوم، شاید جانگکوک واقعا میتونست مشکلشو حل کنه؟

+
ساعت 10:05 شب بود که جانگکوک با احتیاط به محوطه اختصاصی جلوی خونه ی تهیونگ قدم گذاشت.
انگشت شصتشو روی زنگ فشار داد و یبار زنگ رو زد و بعد دوباره زد.
میتونست صدای برخورد پاهایی رو با پله بشنوه و بعد صدای بازشدن قفل و در نهایت ظاهر شدن چهره ی تهیونگ پشت در.

_هی مطمئنی میخوای اینکارو کنی؟ چون قبلا گفتم که درمورد اون عکسا قرار نیست به کسی چیزی بگم.
پسر دومی پرسید و در و کمی بیشتر باز کرد.

_مطمئم. تو داری دهنتو بسته نگه می داری پس منم در عوض تو این مورد کمکت میکنم.

_باشه پس.
تهیونگ نفسشو بیرون داد.

_...خب حالا بالاخره قراره باهم بخوابیم یا چی؟

¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬
خب خب اینم ازین پارت!
از قسمتای بعد کم کم با زندگی شخصی جفتشون بیشتر آشنا میشید.
ووت و کامنت یادتون که نمیره؟😖
مراقب خودتون باشید💗

Sleeping Arrangements Where stories live. Discover now