_این اتاقه منه اگه احیانا به دستشویی نیاز پیدا کردی تو اتاق بغلیه. اصلا نمیخواد نگران این باشی که با یکی از اعضای خونوادم یهو برخورد کنی، چون خواهر برادری ندارم مامانمم همیشه ی خدا برای تبلیغ لوازم آرایش و ازینجور چیزا بیرونه.
جانگکوک حین اینکه به آگاه سازی های تهیونگ گوش میداد، مشغول ثبت جزئیات اتاق پسر تو ذهنش شد.
اتاق تهیونگ تقریبا مرتب بنظر میرسید البته بجز ناحیه ی تخت خوابش! لحافش بطرز شل و ولی از لبه ی تخت آویزون بود و روبالشی و ملحفه هاش همه مچاله شده بودن.
تهیونگ درحالیکه ناخوناشو تو کف دستش فرو میکرد پراکنده چیزایی گفت:
_گرسنه ای چیزی هستی؟ میخوای قبل خواب یه چیز سبک بخوری؟ احتمالا باید یه کم کوکی یه جایی دلشته باشیم. کوکی می خوای؟جانگکوک پیش خودش به دستپاچگی پسر خندید تا اینکه تهیونگ با نگاه گنگش، بر و بر بهش خیره شد.
پسر کوچیکتر به قهقهه افتاد و پرسید:
_دستشویی اونجاست، درسته؟تهیونگ با تکون سر تصدیق کرد و با نگاهش پسرو که با کوله پشتی مسیر دستشویی رو پیش گرفت دنبال کرد.
و بعد با عجله خودش رو به اتاقش رسوند. میخواست قبل اینکه سر و کله ی جانگکوک پیداش شه پیژامشو پاش کنه.
چند دقیقه بعد جانگکوک بلافاصله و بدون در زدن در اتاقو وا کرد و با دیدن منظره ی تهیونگ با پیژامه ی تنش بلند زد زیر خنده.
_این دیگه چه مدل شلواریه؟ چقدر گل و گشاده!
جانگکوک از خنده منفجر شده بود طوریکه گوشه های چشماش از شدت خنده اشک آلود شدن.
تهیونگ اما بی توجه به خنده های پسر به سمت تخت به هم ریختش رفت و خیلی ساده جواب داد:
_راحته خب.جانگکوک با ته خنده ای که هنوز تو لحنش موج میزد سرتکون داد:
_آها خب من کجا قراره بخوابم؟تهیونگ زیرلب جواب داد:
_تشک اضافه ندارم پس با تخت که مشکلی نداری؟جانگکوک سرشو به اطراف تکون داد و به تخت جلوش زل زد. تهیونگ هم به تبعیت همین کارو کرد.
هردو همینطور وایساده بودن و درحالیکه جو مؤذبی بینشون حاکم بود، داشتن به تخت زل میزدن.
جانگکوک با لبخند گفت:
_قراره حسابی تو هم بلولیم نه؟پسر دیگه با حرکت سر تایید کرد و گفت:
_خب. آمم، من اول میرم.تهیونگ رو تخت خزید و تا جایی که میشد خودش رو به طرف دیوار فشار داد.
و بعد این احساس رو کرد که تخت بالا و پایین شد و این به این نشونه بود که جانگکوک داشت خودش رو کنار اون رو تخت بالا میکشید.
"صبر کن، صبر کن. من هنوز آمادگی ندارم. لعنتی! آروم باش تهیونگ. فقط دوتا پسرید که دارید باهم میخوابید. چیزی برای نگران شدن نیست."
وقتی بدن جانگکوک به پشتش فشار آورد مثل برق گرفته ها داد زد. میتونست دم و دستگاه پسر رو که با باسنش تماس پیدا کرده بود رو احساس کنه.
جانگکوک سوال کرد:
_تو راحتی؟تهیونگ یه 'آره' عجله ای زیرلب نجوا کرد.
جانگکوک خم شد تا لامپ کنار تخت رو خاموش کنه و بار دیگه جفتشون تو سکوت ضایعی فرو رفتن.
فضای تاریک اتاق با صدای نفس زدنای دو پسر و برخورد آروم ملحفه ها پر شده بود.
تهیونگ با حس اینکه جانگکوک یذره خودشو رو تخت بالاتر کشید، نگاهی از شونه هاش کرد و دید که پسر چندین بار دستاش رو تو پوزیشن های مختلف تنظیم کرد.
پس برای بار دوم بدون اینکه فکر کنه دست پسررو گرفت و اونو رو پهلوش طوری قرار داد که حالا جانگکوک به حالت کاملا چسبیده به پشت تهیونگ، قرار گرفت.(مثل عکس کاور)
_امم الان مشکلی نیست دیگه، آره؟ تهیونگ آروم پرسید.میتونست صدای جانگکوکی رو که با صدا اب اهنشو قورت داد بشنوه.
_آره.
_خب پس شب بخیر.
¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬
بالاخره اینم از پارت 3!!!
خیلی دیر گذاشتم میدونم.
میخوام بندازمش گردن یونگی با اون ام وی و میکستیپ فاکی دومش😑
شمام مثل من عرها زدید؟
من الان از وسط عر زدن برگشتم برم ادامش دیگه فعلا😖درضمن مرسی که میخونید و کامنت میذارید🙏
راستی بنظرتون کی تاپه تو این فیک؟
![](https://img.wattpad.com/cover/224408974-288-k13932.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Sleeping Arrangements
Fiksi Penggemar^قرارهای خواب¬💊 ~داستان از این قراره که تهیونگ، پسری که شب ها راحت خوابش نمیبره، بعد از اینکه مچ جانگکوک رو موقع دیدن پورن سر کلاس میگیره میفهمه که یه فرصت خوب نصیبش شده تا... این فیک ترجمه شده اس🙌 حتما یه فرصت بهش بدید😉