Card

1.1K 168 82
                                    


















میشه گفت جیمین زندگی عادی داشت.

با اینکه پدرش، مادرش و اون رو بدون هیچ چیزی تنها گذاشت، ولی مادر جیمین به اندازه کافی قوی بود که توی کم تر از یک ماه همه چیز رو راست و ریست کنه.

اون کله هفته رو کار میکرد تا بتونه پول دانشگاه جیمین رو در بیاره.

میشه گفت تمام امیدش به پسر زرنگش بود که به جایی برسه.

جیمینم تنها کاری که میتونست بکنه تمرکز کردن روی درس و دانشگاهش بود تا بتونه به مادرش انرژی بده.

با خودش میگفت که وقتی دکتر شد دیگه مادرش نیازی به کار کردن نداره و میتونه کله روز رو استراحت کنه.

ولی همه چیز خراب شد، وقتی مادرش موقع کار کردن توی رستوران از حال رفت.

دکتر بهش گفت که مادرش سرطان خون داره و کار کردن براش سمه. اینجا فقط یه راه براش میموند.

میشه گفت جیمین اصلا از ول کردن دانشگاه پشیمون نبود.

اون داشت به مادرش کمک میکرد.

اول توی رستورانی که مادرش قبلا توش کار میکرد استخدام شد.

ولی میدونست کافی نیست. همه چیز تغییر کرد وقتی کیانگ رو جلوی در کلابش وقتی که داشت به خونه میرفت دید.

شاید کار بالایی نبود، ولی حداقل با آدمای خوبی اشنا شده بود.

کیانگ به امنیت رقاص هاش اهمیت زیادی میداد و این خیال جیمین رو راحت میکرد.

ولی الان چی؟

روی مبل تک نفره داخل دفتر کیانگ نشسته بود.

فقط تا سه ماه دیگه وقت داشت پول کافی برای عمل مادرش رو جمع کنه.

و الان خبر اخراجش رو شنیده.

کاره اشتباهی کرده بود؟

نکنه موقع رقصیدن تعادلش رو از دست داده بود؟

یعنی بخاطر اینکه روی اون پسر گستاخ نوشیدنی ریخته بود، الان داشت اخراج میشد؟

اما نمیتونست باور کنه. حتی یکم هم احتمال نمیداد کیانگ بخاطر همیچین چیزی اونو اخراج کنه.

مطمئن بود که یونگی باهاش حرف زده و راجب چیزی که اون پسر بهش گفته بود بهش اطلاع داده.

پس چرا؟

جیمین فقط میتونست تکون خوردن لبای کیانگ رو ببینه، اما نمیتونست صداش رو بشنوه.

احساس میکرد داخل یه اتاق تاریک گیر افتاده که هیچ راهی برای نفس کشیدن نداره.

نمیدونست الان باید چیکار کنه. اون دیگه حتی جلوی یه دو راهی هم نبود. اون هیچ راهی نداشت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 16, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Where the heart beatsWhere stories live. Discover now