بیرون آمدن از خانه ی یونگی کار ساده ای نبود. جونگ کوک مجبور شده بود صبح زود و قبل از اینکه یونگی آنقدر هوشیار شود که بتواند جلویش را بگیرد، از خانه بیرون برود .خیلی سریع و بدون اینکه احتمال بسته بودن بار در آن زمان از روز را در نظر بگیرد، به سمت بار سوک جین به راه افتاده بود و وقتی در نیمه باز آنجا را دید، با خیال راحت وارد بار شد. هرچند اگر کمی بیشتر فکر میکرد، به هیچ وجه چنین کاری را با خونسردی انجام نمیداد. طبق گفتههای جو یون، سوک جین کسی بود که به او حمله میکرد، این یعنی امکان داشت اتفاقی که دو شب قبل نیفتاده بود، حالا و زمانی که با سوک جین تنها بود رخ دهد. ولی جونگ کوک فکر نمیکرد سوک جین دست به چنین کاری بزند؛ او برای پنهان کردن هویتش دردسر هک کردن دوربینهای مداربسته را هم به جان خریده بود، پس احتمال کمی وجود داشت که بخواهد مستقیما به جونگ کوک حمله کند. گذشته از این، جونگ کوک به هیچ وجه نمیخواست به خاطر چیز پیش پا افتادهای مثل ترس عقب بکشد، باید به سوک جین حالی میکرد که خیلی هم هدف آسانی نیست، حالا به هر شکلی که امکانش بود.
صداهایی که از داخل سالن میآمد، به نشانهی این بود که قرار نیست با سوک جین تنها باشد. جونگ کوک برای یک لحظه ناامید شد، ته دلش دوست داشت در خلوتشان بهانهای برای صاف کردن بدهیهای دو شب قبل با سوک جین به دست بیاورد، ولی با حضور خدمه امکان نداشت بتواند بی دردسر انتقامش را بگیرد
جلوتر رفت و سوک جین را پشت پیشخوان دید که با صدای بلند با فرد دیگری حرف میزد. جونگ کوک به سرعت موهای فر و استایل خاص مخاطب سوک جین را شناخت و با شنیدن جملهای که او گفت، اخمی وسط پیشانیاش نشست. تهیونگ از سوک جین می خواست همراهش به خانه برود؟ این یعنی تهیونگ و سوک جین از قبل همدیگر را می شناختند، شاید هم..._ ببخشید!
جونگ کوک با موفقیت توجه آن دو را به خودش جلب کرد. وقتی نگاههای مردد آن ها را به همدیگر تماشا میکرد، متوجه نکته ای شد. موضوع فراتر از یک آشنایی ساده بود!
وقتی جونگ کوک خواست تنها با سوک جین حرف بزند، هیچ یک از آن دو واکنش عجیبی نشان ندادند، سوک جین در آرامش کامل سری تکان داد و به او اشاره داد روی یکی از صندلیهای پیشخوان بنشیند. سپس به تهیونگ اشاره کرد و گفت: فکر میکنم شما دوتا همدیگه رو بشناسید. تهیونگ پسرعموی منه.
جونگ کوک قصد داشت خونسردی اش را حفظ کند، ولی با شنیدن این حرف، ناخوداگاه ابروهایش را بالا انداخت.
پس قضیه این بود!
حالا می توانست دلیل دروغ گفتن تهیونگ دربارهی تصادف جلوی دانشگاه را درک کند. چه قدر ساده بود که همان روز اول در محوطه ی دانشکده به خاطر رفتارش از او عذرخواهی کرده بود.چه حیف که فعلا تصمیم گرفته بود هیچ کدام از این اتفاقات را به روی آن ها نیاورد، اگر قرار بود برندهی این بازی ناعادلانه باشد، ابتدا باید کثیف بازی کردن را یاد میگرفت.
وقتی تهیونگ سکوت جونگ کوک را دید، به جای او جواب داد: درسته، ما توی یه مدرسه درس میخوندیم.
برگشت و روبه جونگ کوک پرسید: راستی، حالت چطوره جونگ کوک شی؟ دیگه مشکلی با رد شدن از خیابون نداشتی؟
جونگ کوک نتوانست جلوی پوزخند تمسخرآمیزش را بگیرد: خوشبختانه نه، داشتم فکر میکردم شاید اون دفعه هم مشکل از من نبوده باشه.
_ البته که مشکل از تو نبود، همه اش به خاطر بی احتیاطی اون رانندهی عجول بود.
تهیونگ نوشیدنی اش را یک نفس سر کشید و بعد با خونسردی لبخند زد و ادامه داد: خیلی خب، فکر کنم باید تنهاتون بذارم.
درحالیکه از پیشخوان دور میشد رو به سوک جین اضافه کرد: توی ماشین منتظرتم.
YOU ARE READING
The Curse
Fanfictionعنوان: نفرین ژانر: ترسناک، معمایی گروه: BTS کاپل: دخترپسری ● تیزر ● _ شیرین. _ دوست داشتنی. _ گرم! یا... جذاب؟ این ها تعدادی از صفت هایی بودند که دوست دخترهای سابق جونگ کوک به ولنتاین نسبت می دادند. او تقریبا مطمئن بود هیچ کدام آن ها مشکلی با ای...