هه یونگ به محیط شلوغی مانند فرودگاه عادت نداشت، ولی مجبور بود به قرارش با تهیونگ عمل کند و برای همین هم عذاب نشستن روی این ویلچر مسخره و حضور در برابر چشمان کنجکاو مردمی که هر وقت از کنارش رد میشدند برای چند ثانیه به او خیره میماندند را تحمل میکرد. مدام برای خودش تکرار میکرد که این موقعیت موقتی است و بعد از چند ساعت دوباره میتواند به تنهایی دلپذیر خودش برگردد، هرچند این بار در محیطی جدید و کاملا ناآشنا.
این یکی از شرایط معاملهاش با برادرش بود. تهیونگ گفته بود در صورتی جونگ کوک را از بازی حذف میکند که هه یونگ خیلی زود سئول را ترک کند. هه یونگ مشکلی با ترک کردن خانهاش نداشت، او تقریبا با هیچ چیزی که مربوط به دنیای واقعی میشد مشکلی نداشت. مشکلات او زمانی آغاز میشدند که چشمانش را میبست و وارد دنیای کابوسهایش میشد._ «تهیونگ تماس گرفت.»
هه یونگ به آرامی به سمت سوک جین که روی یکی از صندلیهای سالن انتظار در کنارش نشسته بود برگشت.
_ «گفت جونگ کوک وقتی عکس رو دیده با عجله به سمت خونهاش راه افتاده. فکر میکنم تا چند دقیقهی دیگه بتونیم به صورت زنده همه چیزو ببینیم.»
_ «خوبه.»
سوک جین لبخندی زد و دوباره مشغول چت کردن با تهیونگ شد، ولی هه یونگ همچنان خیره به او نگاه میکرد. برای اولین بار بود که با دیدن سوک جین این فکر عجیب به ذهنش میرسید: «چرا تمام این مدت سوک جین به او کمک میکرد؟» به نظر نمیرسید از این ماجرا لذت ببرد یا با جونگ کوک مشکل شخصی داشته باشد؛ اما همان اولین باری که هه یونگ قضیهی تعقیب کردن جونگ کوک را برای سوک جین تعریف کرد، او بدون هیچ مخالفتی قبول کرد با هه یونگ همکاری کند. حالا که فکر میکرد، این خیلی... عجیب بود! امکان نداشت تنها نیت سوک جین از این کار چیزی مانند هیجان باشد. پس چه دلیلی پشت کارهای او بود؟... نکند..._ «به چی خیره شدی؟»
هه یونگ تقریبا مطمئن بود حدسش درست است. حالا که با دقت نگاه میکرد میتوانست احساساتی که در چشمان سوک جین میدرخشیدند را به وضوح ببیند. درواقع اگر تهیونگ اینجا بود او را سرزنش میکرد که زودتر به این حقیقت آشکار پی نبرده، ولی هه یونگ قصد نداشت خودش را ملامت کند. برای این کار دیگر دیر بود. در عوض به انعکاس لبخند خودش در چشمان تیرهی سوک جین زل زد و جواب داد: «به تو.»_ «جدا؟»
_ «آره، داشتم فکر میکردم نیم رخت چهقدر جذابه، تا اینکه برگشتی و...»
_«و؟»
_ «و الان به نظرم نیم رخت عمرا بتونه به این نمای تمام رخ برسه!»سوک جین که انتظار چنین شوخی را نداشت، بیاختیار خندهاش گرفت، سرش را به نشانهی تاسف تکان داد و درحالیکه دوباره تلفن همراهش را چک میکرد، گفت: «تهیونگ باید اینجا بود و میدید که چطوری داری شیطنت میکنی.»
هه یونگ میان خندههایش خمیازهای کشید و رویش را برگرداند. ولی دوباره فکر دیگری به ذهنش رسید. نگاهی به لبخند سوک جین انداخت که به تدریج از روی لبش محو میشد. نکند سوک جین هم از این احساسات خبر نداشت؟! این فکر باعث شد بیش از پیش خندهاش شدت بگیرد و روی ویلچر تقریبا خم شد.
YOU ARE READING
The Curse
Fanfictionعنوان: نفرین ژانر: ترسناک، معمایی گروه: BTS کاپل: دخترپسری ● تیزر ● _ شیرین. _ دوست داشتنی. _ گرم! یا... جذاب؟ این ها تعدادی از صفت هایی بودند که دوست دخترهای سابق جونگ کوک به ولنتاین نسبت می دادند. او تقریبا مطمئن بود هیچ کدام آن ها مشکلی با ای...