ورود به سئول

1.2K 199 28
                                    


این بی رحمی تمام بود که دوتا نره غول اینجا باشن و تو مجبور باشی اینقدر سختی بکشی ...

دیگه طاقت نیاوردمو گاله‌ی گشادمو باز کردم ...

آااااااه هیووووونگ ...

آرومتر .....

آه خیلیییی بزرگههههه ....

آخ کمرم ...

هیونگ صبر کن دیگههههه ...

وقتی دیدم توجهی نمیکنه بلند تر داد زدم اما انگار نه انگار ...

همینطوری داشتم با چمدون بزرگ قرمز رنگ توی دستم به سختی توی سالن فرودگاه پشت سر هیونگم میدوییدمو صداش میکردم ...
اما کو گوش شنوا که بخواد وایسته ...

کولمو که داشت میوفتاد با دست چپم به سختی گرفتم و دوباره هیونگ بدجنسمو صدا کردم که خب اونم با نامردی تمام سرعت قدم هاشو بیشتر کرد

میتونستم قسم بخورم که هیونگ اب زیرکاهم داره باخودش میگه :

گاد این پسرو رفتاراش اصلا تو استایل من نیستن ازم دورش کنید ... پلیز ...

وقتی بالاخره با سختی فراوان به در خروجی رسیدم هیونگو دیدم که سوار ماشین شده و منتظرِ تا منم سوار بشم ...

با دیدن جیهوک راننده همیشگی برادرم با خیال راحت رفتم روی صندلی جلو نشستم

با این کارم خیلی راحت صدای هیونگ دراومد

_ هی فضایی بیا عقب بشین ...

با پررویی و خشم برگشتم عقب که دیدم کریس داره کج کج نگام میکنه ، منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم :

به تو چه هیونگ من هرجایی که دلم بخواد میشینم ...

به وضوح متوجه شدم که چشماش درشت شدن ولی همین که میخواست بهم بتوپه جیهوک سوار ماشین شد

.........................

وقتی به عمارت رسیدن پسر کوچکتر بدون معطلی خودشو از ماشین پرت کرد بیرونو با سرعت وارد ساختمون شد ...

رسیده نرسیده دوباره دهنشو باز کرد

_ آجوووووومااااااااااا ...

وی اومدههههههه کجاااااایییییی ...

پیرزن بیچاره با عربده های پسرِ جوون بدو بدو از بخش اشپزخونه خودشو رسوند به سالن اصلی عمارت و با دیدن جثه ظریف و چهره خوشگلش سرجا میخکوب شد ....

_ آجومااااا

با شنیدن دوباره‌ صدای پسر بالاخره به خودش اومدو دستاشو برای در اغوش گرفتنش از هم باز کرد

ویکتورم که سر از پا نمیشناخت خودشو با سرعت تو آغوش زن جا دادو محکم به خودش فشردش

_ اجوما خیلی .... خیلی دلم ...برات .. تنگ شده بود ..

اجومای پیر با شنیدن صدای بغض دار پسر به کریس که تازه وارد عمارت شده بود نگاهی انداخت

کریس که شاهد این صحنه بود با خوش رویی به سمتشون رفتو دستشو محکم کوبید رو کتف دونسنگش تا مثلا بهش دلداری بده

وی که مطمئن بود هیونگش از عمد میخواسته چلاغش کنه لبخند عصبی‌ای زدو از بغل زن خارج شد

_ پسرم چقدر بزرگ شدی ؟؟
یا مریم مقدس خودش حافظو پشتیبانت باشه و بعد شروع کرد به دعا خوندن

کریسم که با دیدن نیش باز ویک عصب های نورونش درحال جوییدن مخش بودن لبخند هیستریکی زد و گفت :
آجوما بهتره بجای این پسره‌ی دلقک از مریم و مسیح مقدس بخوای که منو از دستش مورد حفاظتو رحمت خودشون قرار بدن

اجوما به کل کل دو پسر خندید
اون به خوبی میدونست که پسر کوچکتر چقدر شیطون و شروره و این قطعا یه کل کل طولانی برادرانه جدیده
هر چند که ویک با کریس بحثی نکرده بود اما پیرزن میدونست قطعا بلایی سرش اورده و یا قراره دوباره بیاره ...

_خب پسرا بیاید بریم براتون کیک پختم ..
ویک پسرم از همون کیکای توت فرنگی که دوست داشتی با میلک شیک برات درست کردم

کریس که کتشو از تنش در می اورد با اعتراض ساختگی غر زد

_ عااا آجوما نشد دیگهههه پس من چی ... منم میخوااام نیومده داری فقط اونو تحویل میگیریاااا

پیرزن دوباره خندیدو همونطور که وارد سالن پذیرایی میشد گفت : برای تو هم کاپ کیک و قهوه فرانسوی درست کردم ، از اونایی که خامه هم دارن ..

کریس که انگار با شنیدن این حرف تمام خستگی هاش در رفته بود با نیش باز خودشو روی کاناپه پهن کرد

وقتی خدمه عصرونه رو اوردن در حالی که کل سالن از سرو صدا و حرفو خنده های بلند دو برادر پر شده بود سِرو شد ...

راینام عزیزای دل نویسنده فیک 😊
راستش این اولین فیکی هست که توی واتپد اپش میکنم و ازتون میخوام اگه از فیک خوشتون اومده حتما بهش ووت بدید ♥
این فیک یبار فیلتر شده لطفا حمایتش کنید😢

شرط ووت ۲۰ تا ✨

#راینا

ستاره رو انگشت کن ☆

Sexy CuteNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ