تمين با برخورد نور به چشمهاش، بيدار شد.
نگاهي به محيط اطرافش انداخت كه بيشتر شبيه....شبيه به اتاق مينهو بود.
يهو متوجه شد كجاس ونگاهش به مينهويى افتاد كه كنارش خوابيده. نگاهي به تن لختش انداخت.وحشت زده مينهو رو صدا زد
"مييي..مينهووو...يااا بيدار شو"
"آههه خدااا چته سر صبحى"
"ديشب چيشد؟ما اينجا چيكار ميكنيم؟"
مينهو دوباره به خواب رفت.تمين سريع بلوزش رو تنش كرد و پتو رو از روي مينهو كنار زد .
"يااا تو چرا شلوار پات نيس...مينهو با توااام"
مينهو عصبي غريد و تو جاش نشست
"چته باز؟"
"ميگم ديشب چيشد؟"
"يادت نيس؟"
تمين نگاه مضطربشو به مينهو داد
"اوه يادم رفت..ديشب تورو به چه بدبختي به اينجا اوردم...آههه خداااا كمر نمونده برام.چندكيلويئ؟؟ كمر درد گرفتم."
"يااا من كجا سنگينمممم!"
"باشه حرص نخور."
"چرا بلوزم تنم نبود صبح؟؟"
مينهو فكر شيطاني زد به سرش و تصميم گرفت تمين رو اذيت كنه
"ميخواستي بهم تجاوز كني!"
خون تو رگ هاي تمين يخ بست.
"چ...چى؟؟؟"
"واقعا ميخواى دوباره تكرار كنم؟؟آههه ديشب بعد از اينكه اين همه راه رو كولت كردم به جاي تشكر گفتي خر سواري چه كيفي ميده...بعدشم وقتي اوردمت اينجا، يهو جوگير شدى و خواستى باهام رابطه داشته باشي."
تمين از خجالت نفسش بند اومده بود و نزديك بود گريش بگيره
با شنيدن صداي خنده ى مينهو حرصي بهش نگاه كرد
"اذيت ميكرديييى؟؟"
به طرفش رفت و خودش رو روي مينهو پرت كرد و شروع كرد به زدنش.
يهو مينهو اون رو از خودش كنار زد و پرتش كرد روى تخت و روش خيمه زد.
تمين با چشماى گشاد به مينهو خيره شد
YOU ARE READING
𝐓𝐎 𝐓𝐇𝐄 𝐄𝐍𝐃 𝐎𝐅 𝐓𝐇𝐄 𝐋𝐈𝐅𝐄
Fanfictionوضعيت: كامل شده (اولین مینیفیکی که نوشتم) ژانر: عاشقانه / اسمات / طنز / كلكلى كاپل: تومين / جونگكى محدوديت سنى : NC18+ نويسنده: زهرا 𝓽𝓸 𝓽𝓱𝓮 𝓮𝓷𝓭 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓲𝓯𝓮