~chapter two~

725 213 17
                                    

بکهیون

"وای خدای من بک، اینجارو نگا کن.. این بنظر خیلی خوب میاد برای پسرت " لوهان درحال که داشت یه لباس پسرونه بچه رو بهم نشون میداد گفت

ما اینجا تو یه فروشگاهیم چون دوستام میخوان برای پسر کوچولوم چیز میز بخرن

الان ماه هشتم بارداریمه و شکمم قشنگ برامده شده
و چندین ماهه که چانیولو ندیدم

"بکهیون ، من .... من میخوام باهات بهم بزنم
من باید تنهایی زندگی کنم و باید تمام تلاشم رو بکنم
تا بتونم یه سلبریتی بشم ...
این رویای منه بکهیون ، امیدوارم که درکم کنی "

من هنوز تمام کلماتی که اون گفت رو یادمه
که به آرامی جهان من رو خرد میکنه

زمانهایی وجود دارد که احساس تسلیم شدن می کنم ، به این نکته که سقط جنین کودک من از ذهنم عبور کرد
به خاطر دوستام که جلوی من رو گرفتن تا این کارو انجام ندم من سقطش نکردم

اونا قانع ام کردن که این بچه نباید سقط بشه و به اوردنش یه اشتباه نیس

بلکه درست ترین کاریه که میتونم انجام بدم

اونا باعث شدن که من بخوام به بچم عشق بورزم

"ما دوباره اینجاییم بک (رفتیم سر خونه اول)، من به تو گفته بودم که فکر کردن بهش رو تموم کن ... ببین ، دوباره داری گریه میکنی"

سهون اشکامو پاک کرد

"بـ..ببخشید کیونگسو"

با لحن ناراحتی بهش گفتم ، دوتا دوستای صمیمیم منو بغل کردن و کاری کردن که من احساس راحتی کنم

اگه این دوتا پیش من نبودن ، فکر نمیکنم بتونم این دوران رو بگذرونم قطعا تا الان دیوونه میشدم

"نگران نباش بک ، ما برای تو اینجاییم
ما به تو قول دادیم درسته؟ بکهیون ما از تو مواظبت میکنیم
ما دوست های صمیمی همدیگه ایم درسته؟
پس ناراحت نباش ، اخم کردنو تموم کن
این کارات رو بچه تاثیر میزاره . " لوهان همونطور که له من لبخند میزد گفت و منم بهش لبخند زدم

"زودباشین بچه ها ، ما باید اینارو حساب کنیم
شما دوتا خیلی دراماتیک‌ـین" سهون گفت و شروع کرد به هل دادن چرخ خرید تا بریم و لباسایی که خریدیم رو حساب کنیم

"دو .. دوکیونگسو؟؟"

لوهان وقتی کیونگسو داخل فروشگاه دید اسمش صدا زد

کیونگسو بالغ تر از قبل بنظر میرسد و بدنش و رفتاراش خیلی خوش نما و دلربا بود

اون هنوزم جذاب بود البته یکمم قد کوتاه ..
دقیقا مثل همون موقعی که تو دبیرستان بودیم

•~|chanyeol's hidden baby|~•Where stories live. Discover now