- خوب به نظر میرسه کوکی !
صدای تهیونگ رو شنیدم و تونستم خم شدنش روی باسنم رو متوجه بشم . گاز عمیقی روی باسنم به جا گذاشت و من به خاطر دردش نالهای کردم .- الان بهتر به نظر میرسه !
میتونم نیشخند زدنش رو حس بکنم .- چی میخوای کوک ؟ سوراخ صورتیت ازم چی میخواد ؟
به سمت سوراخم رفت و بوسهی کوچیکی روش گذاشت . لبم رو گاز گرفتم . انگشت تهیونگ رو روی باسنم حس کردم و فهمیدم میخواد اونارو واردم بکنه . ولی مکث کرد و نوک انگشتاش رو دور ورودیم چرخوند .- نگفتی ..
دوباره گفت و من فقط نالهی خفیفی سر دادم و صورتم رو روی بالشت قایم کردم . حرکت انگشتاش داشت دیوونم میکرد .- خ..خواهش میکنم !
من ناله کردم و اون کمی مکث کرد .- خواهش میکنی که چی کوک ؟ واضح بگو !
اون دوباره پرسید و یکی از انگشتاش رو آروم واردم کرد . کمی خودم رو منقبض کردم .- بیشتر ته ..
من کمی باسنم رو بالا تر فرستادم و تهیونگ یه انگشت دیگه هم اضافه کرد و شروع کرد به تکون دادنشون .- آه .. آه ..
صدای نالهم توی اتاق میپیچید و تهیونگ با حرفای کثیفی که میگفت هورنی ترم میکرد . همزمان گاز های عمیقی روی باسنم و رونم میگذاشت و من نمیدونستم به خاطر کدومش ناله کنم . دستام بسته بودن و نمیتونستم حتی تکونشون بدم . تهیونگ وحشیانه انگشتاش رو تکون میداد . نفسام تند تر شده بود و با دستای بسته شدم فقط میتونستم به بالشت ها چنگ بزنم .- خیلی داغ کردی !
زمزمه کرد و انگشتاش رو بیرون کشید و من بخاطر خالی شدن یکدفعهایم کمی عصبی شدم .- وقت یه چیز بهتره !
تهیونگ زمزمه کرد و من رو چرخوند . دستش رو سمت زیپش برد و شلوار و باکسرش رو با هم درآورد . با دیدن دیکش نفس عمیقی کشیدم و آه کوچیکی از بین لبام خارج شد .- اون خیلی آروم بود .. قراره جیغ بزنی جونگکوک !
تهیونگ با نیشخندی زمزمه کرد و به تاج تخت تکیه داد و من فهمیدم قراره روش بشینم . کمی استرس گرفتم ولی بهش اعتماد کردم . زانوهام رو خم کردم و تهیونگ دستش رو سمت دیکش برد و روی روی ورودیم کشید . از کنارمون لوب رو برداشت و کمی ازش رو به دیکش مالید .تهیونگ کمی از اون رو واردم کرد و من به خاطرش ناله ی بلندی کردم و تهیونگ نیشخندی زد و دستش رو روی کمرم گذاشت .
- از اینجا خیلی زیبا تر دیده میشی کوک ! وقتی رومی داری برام ناله میکنی !
روش خم شدم و دست بستم رو دور گردنش حلقه کردم . آروم روش نشستم و دیکش رو تا ته داخل فرستادم و تهیونگ نالهی بمی کرد . سرم رو روی شونهش گذاشتم و دوباره به کمک دستای تهیونگ خودم رو بالا کشیدم و دوباره پایین رفت و حرکت دیکش رو توی خودم حس میکردم .
YOU ARE READING
Home || VKook
Fanfiction[ خونه ] پایان یافته ژانر : فان / روزمره / تکست / اینستاگرام / رمنس / اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ یونمین ، نامجین به نظرتون یک آدم عاقل میره به یک آدم ناشناس پیام بده و بگه که چجوری با دوست پسرش بهم بزنه؟ نه! تهیونگ هم عاقل نیست. پ.ن. کار خی...