part 44 ; the way you leave me

8.2K 1.4K 242
                                    

" نمیدونم آهنگ فارسی گوش میدین یا نه .. من خودم هم زیاد گوش نمیدم ، ولی یکی از دوستام برام یه آهنگ از آهنگ های پوبون رو فرستاد و به این پارت میخورد . اگه دوست دارین گوش بدین . "
《 میمونه بین خودمون - پوبون 》
یه آهنگ دیگه‌م میتونین این رو گوش بدین.
《 Love is not over - BTS 》
ولی جدا آهنگ فارسیه رو امتحان کنین ؛ لیریکش میخوره ☕

---------

- تو برشون ندار ! سنگینن !
تهیونگ آروم با صدای خش دارش گفت و من بی حوصله چمدون رو با یا دستم برداشتم . اون من رو دست کم میگیره .

- باید ببری به بخش بار تحویلشون بدی .
من گفتم و با هم بدون هیچ حرفی چمدون های تهیونگ رو به سمت بخش بار بردیم . بعد از تحویل دادنشون و گرفتن برگه‌ی مالکیت چمدون ها به سمت بهش انتظار رفتیم .

- نیم ساعت دیگه پروازته !
من زمزمه کردم و دست به سینه روی صندلی نشستم . تهیونگ اوهوم کوچیکی گفت و کنارم نشست و دستش رو روی پام گذاشت .

- نمیدونم چی بگم که آرومت کنه ..
تهیونگ زمزمه کرد و من نگاهم رو به زمین دادم .

- تو چمدون هات رو تحویل نمیدی ؟
ازم پرسید و من بهش نگاه کردم .

- باید ببرمشون بخش پرواز های داخلی ، یک ساعت و نیم دیگه پرواز منه .
من گفتم و ساعت رو چک کردم . یک ساعت و بیست و هفت دقیقه‌ی دیگه به بوسان برمیگردم .

- پیچوندن مامان و خواهرم سخت بود .
تهیونگ زمزمه کرد و من منتطر نگاهش کردم .

- میخواستن بیان اینجا ولی گفتم شاید راحت نباشی . مطمئنم الان تیان یه گوشه ایستاده و داره نگاهمون میکنه . هنوز هم به خاطر کاری که کرده ، عذاب وجدان اذیتش میکنه .
اون گفت و من بی‌خیال بهش نگاهی انداختم .

- اون فقط حقیقت رو گفت ، تقریبا !
من شونه‌م رو بالا انداختم و تهیونگ به جلو خم شد و به دست هاش زل زد .

- خودت میدونی که دلم نمیخواد برم ، ولی مجبورم !
اون برای بار هزارم گفت و من اوهوم کوچیکی گفتم .

- مسافرین محترم پرواز شماره 67859 از دگو به نیویورک ، تا لحظاتی دیگر بلیط های خود را دریافت کنید .
صدای زنی توی سالن انتظار پیچید و من به تهیونگ اشاره کردم .

- پرواز 67859 ، برای توئه . برو بلیطت رو بگیر . اون بخشه !
من بهش اشاره زدم و اون باشه‌ای گفت و تنهایی به اون سمت رفت و اولین نفر توی صف بود . بلیطش رو گرفت و پیشم برگشت ، من ایستادم .

- الان دیگه واقعا باید بری !
من ناله کردم و سعی کردم گریه نکنم . تهیونگ من رو یکدفعه به بغلش کشید و دست هاش رو دورم حلقه کرد .

- قرار نیست برای همیشه برم ، زود بهت سر میزنم !
کنار گوشم زمزمه کرد و من باشه کوچیکی گفتم .

Home || VKookWhere stories live. Discover now