" نمیدونم آهنگ فارسی گوش میدین یا نه .. من خودم هم زیاد گوش نمیدم ، ولی یکی از دوستام برام یه آهنگ از آهنگ های پوبون رو فرستاد و به این پارت میخورد . اگه دوست دارین گوش بدین . "
《 میمونه بین خودمون - پوبون 》
یه آهنگ دیگهم میتونین این رو گوش بدین.
《 Love is not over - BTS 》
ولی جدا آهنگ فارسیه رو امتحان کنین ؛ لیریکش میخوره ☕---------
- تو برشون ندار ! سنگینن !
تهیونگ آروم با صدای خش دارش گفت و من بی حوصله چمدون رو با یا دستم برداشتم . اون من رو دست کم میگیره .- باید ببری به بخش بار تحویلشون بدی .
من گفتم و با هم بدون هیچ حرفی چمدون های تهیونگ رو به سمت بخش بار بردیم . بعد از تحویل دادنشون و گرفتن برگهی مالکیت چمدون ها به سمت بهش انتظار رفتیم .- نیم ساعت دیگه پروازته !
من زمزمه کردم و دست به سینه روی صندلی نشستم . تهیونگ اوهوم کوچیکی گفت و کنارم نشست و دستش رو روی پام گذاشت .- نمیدونم چی بگم که آرومت کنه ..
تهیونگ زمزمه کرد و من نگاهم رو به زمین دادم .- تو چمدون هات رو تحویل نمیدی ؟
ازم پرسید و من بهش نگاه کردم .- باید ببرمشون بخش پرواز های داخلی ، یک ساعت و نیم دیگه پرواز منه .
من گفتم و ساعت رو چک کردم . یک ساعت و بیست و هفت دقیقهی دیگه به بوسان برمیگردم .- پیچوندن مامان و خواهرم سخت بود .
تهیونگ زمزمه کرد و من منتطر نگاهش کردم .- میخواستن بیان اینجا ولی گفتم شاید راحت نباشی . مطمئنم الان تیان یه گوشه ایستاده و داره نگاهمون میکنه . هنوز هم به خاطر کاری که کرده ، عذاب وجدان اذیتش میکنه .
اون گفت و من بیخیال بهش نگاهی انداختم .- اون فقط حقیقت رو گفت ، تقریبا !
من شونهم رو بالا انداختم و تهیونگ به جلو خم شد و به دست هاش زل زد .- خودت میدونی که دلم نمیخواد برم ، ولی مجبورم !
اون برای بار هزارم گفت و من اوهوم کوچیکی گفتم .- مسافرین محترم پرواز شماره 67859 از دگو به نیویورک ، تا لحظاتی دیگر بلیط های خود را دریافت کنید .
صدای زنی توی سالن انتظار پیچید و من به تهیونگ اشاره کردم .- پرواز 67859 ، برای توئه . برو بلیطت رو بگیر . اون بخشه !
من بهش اشاره زدم و اون باشهای گفت و تنهایی به اون سمت رفت و اولین نفر توی صف بود . بلیطش رو گرفت و پیشم برگشت ، من ایستادم .- الان دیگه واقعا باید بری !
من ناله کردم و سعی کردم گریه نکنم . تهیونگ من رو یکدفعه به بغلش کشید و دست هاش رو دورم حلقه کرد .- قرار نیست برای همیشه برم ، زود بهت سر میزنم !
کنار گوشم زمزمه کرد و من باشه کوچیکی گفتم .
YOU ARE READING
Home || VKook
Fanfiction[ خونه ] پایان یافته ژانر : فان / روزمره / تکست / اینستاگرام / رمنس / اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ یونمین ، نامجین به نظرتون یک آدم عاقل میره به یک آدم ناشناس پیام بده و بگه که چجوری با دوست پسرش بهم بزنه؟ نه! تهیونگ هم عاقل نیست. پ.ن. کار خی...