part2

509 41 0
                                    

(Writter POV)
وارد سالن عمارت شد و منتظر به پسر مقابلش خیره موند
نسبت به چند ماه پیش سر و وضعش تغییر کرده بود
با دیدن جیمین نیشخند زد و چند قدم جلوتر اومد...

یونگی: فکر میکنم وقتش رسیده

جیمین: همینطوره

یونگی: امشب منتظرتم...امیدوارم سر قولت بمونی

جوابی نگرفت و عمارت رو ترک کرد...
با حس لرزش توی جیب شلوارش تلفنش رو بیرون آورد

جیمین: بله؟

-آقای پارک امروز باید برای تحویل سالن تشریف بیارید

جیمین: الان راه میفتم

انقدر ذهنش درگیر بود که حتی یادش نبود که باید سالنی که شب قبل برای رقص با دخترش اجاره کرده بود رو تحویل بده
به اتاقش برگشت و بعد از عوض کردن لباس هاش کلید سالن رو برداشت و از عمارت خارج شد...

(Jin POV)
یک سال تمام نتونستم به اقیانوس برگردم و در نزدیکی عمارت جیمین زندگی میکردم
باید راهی برای نجات نامجون و سویون پیدا کنم
درسته که توی این مدت اتفاقی نیفتاده اما هر لحظه ممکنه اونا به دنیای مردگان برگردن
بیشتر از این نمیتونم خانوادمو از دست بدم...با شنیدن صدایی دست از کارم کشیدم و از کلبه بیرون رفتم
پسر نوجوونی اطراف کلبه دنبال پروانه ای میدوید
به طرفش رفتم و نگاهی بهش انداختم...

جین: راهتو گم کردی؟

+فکر میکنم

جین: شاید بتونم کمکت کنم

لبخند زد...اون لبخند و نگاه برام آشنا بود...توجهم به گردنش جلب شد
دستمو سمت یقه لباسش بردم که با نگاه سوالی و پر تعجب بهم چشم دوخت
با کنار زدن یقش و دیدن اون علامت خشکم زد...

جین: سوبین..

(Writter POV)
بالاخره به سالن رسید
تمام چراغ ها خاموش بودن...با ورودش چند تا از چراغ ها رو روشن کرد و نگاهی به دور تا دور سالن انداخت
دیشب رو توی ذهنش مرور میکرد
آهنگی که پخش شده بود رو زیر لب زمزمه کرد و باز هم شروع به رقصیدن کرد...

اتاق کنار سالن رو بهش اجاره داده بودن تا برای تمرین گیتار ازش استفاده کنه
چراغ هارو روشن کرد و وارد اتاق شد
روی صندلی نشست و گیتارش رو از کاور خارج شد و بعد از کوک کردنش شروع به نواختن کرد...

تا وقتی که از نفس افتاد رقصید و بعد روی زمین نشست تا خستگی در کنه
چند دقیقه بعد از سالن خارج شد و به سمت دفتر مدیریت سالن رفت
کلید رو بهشون تحویل داد و از اونجا بیرون اومد
انقدر خسته شده بود که سرشو پایین انداخت و به سمت راه پله حرکت کرد...

بعد از انجام تمریناتش گیتارش رو داخل کاور برگردوند و از اتاق خارج شد
تلفنش رو به دست گرفت تا پیامی به استادش بده و از اوضتع با خبرش کنه
مشغول چت کردن با استادش بود و همزمان به سمت راه پله رفت...

Don't call me angel(seoson2) [Completed]Where stories live. Discover now