|𝑶𝒏𝒆 𝑺𝒉𝒐𝒕|,|𝑺𝑰𝑻𝑵|

338 50 40
                                    

☆دنیای من یا دنیای اون، فرقی نداشت
اما ما برای با هم بودن باید میمردیم تا بتونیم
زندگی جدیدی رو کنار هم شروع کنیم
زندگی هایی که شاید بعد از مرگ هردومون توی دنیای جدید دیگه آغاز میشدن... ☆

مانیتور رو خاموش کرد و به صندلیش تکیه زد.
عینک طلایی رنگش رو از روی چشم های خستش برداشت و دستی به صورتش کشید.

برای تحویل کتابش به ناشر فقط یک هفته دیگه وقت داشت اما هنوز هم نمیتونست احساسات درست کارکتر هاش رو بین خطوط کتاب به جریان بندازه

خب، جونگ کوک تقصیری هم نداشت
اون هیچوقت درست معنی عشق رو درک نکرده
و رمز راز پشت احساسات بقیه مردم براش مثل یک پازل غیر قابل حل بود

تنها احساساتی که همیشه ازشون مطمعنه
علاقه شخصی خودش به کارکتر اصلی کتاب هاشه.

نفس کلافش رو بیرون داد و از روی صندلیش بلند شد تا کمی به مغر خسته اش استراحت بده
سمت دسشویی رفت و بعد از زدن مسواک به دندون های سفیدش به اتاق برگشت.

روی تخت طوسی رنگش دراز کشید و چشم هاش رو بست
و مثل همیشه، مثل همه این دوسال فقط چند دقیقه طول کشید تا کابوس عجیبش شروع بشه.

کابوس که نه... در اصل جونگ کوک از این خواب عجیبش لذت میبرد
پسر مو آبی، با لبخند مستطیلی خاص و جذابش و انرژی جذاب تری که داشت باز هم توی خواب به سراغش اومده بود.
هیچوقت نتونسته بود باهاش صحبت کنه، همیشه وقتی میخواست حرف بزنه از خواب میپرید
ولی مطمعن بود اون پسر تجسم شخصیت اصلی کتابش

" تو... توی خوابای من چیکار میکنی؟ "
نمیخواست از خواب بیدار بشه، دلش میخواست صدای پسر رو توی خواب بشنوه:
" تو منو نمیشناسی؟ من وی ام. "

کوک با شنیدن صدای پسر لبخند کوتاهی زد:
"کاراکتر اصلی کتاب من؟ "
خنده بلندی کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد:
" واقعا دیوونه شدم. "

نفس عمیقی کشید و به اطرافشون نگاه کرد، توی خونش توی سالن بودن
درسته اون هیچوقت توی خواب هاش از محوطه خونش خارج نمیشد:
" چرا مدام توی خواب میبینمت؟ "

تهیونگ دستی به چونش کشید و بعد از چند لحظه کوتاه گفت:
" شاید اومدم بهت یاد بدم چطوری عاشق بشی. "

از خواب پرید، اما روی تختش نبود
روی کاناپه سفید رنگش دراز کشیده بود.

دستی به موهای قهوه ای رنگش کشید، باید دارو هاش رو از سر میگرفت وگرنه واقعا دیوونه میشد.

───⋆⋅ꕤ⋅⋆───

نگاه گذرایی به ساعت مچیش انداخت تا مطمعن بشه یونگی هنوز هم دیر نکرده
تکیش رو به صندلی آهنی پارک داد و درخت های روبروش رو از نظر گذروند.

Ships In The Night🌑✓Where stories live. Discover now