بیا با هم درستش کنیم

2.1K 412 67
                                    


نیم ساعتی میگذشت که تهیونگ در امواج افکارش غرق شده بود و هیچ چیز در این دنیا هم قدرت بیرون کشیدنش رو از داخل امواج خروشان ذهنش نداشت. انگار که امواج افکارش اون رو به کف اقیانوس برده بودن و همونجا رهاش کرده بودن.

اما در نهایت، تماس هایی که جین دریافت میکرد اون رو کلافه کرد و باعث خارج شدن از اقیانوس ذهنش شد.

از جا بلند شد و به سمت تلفن قدم برداشت. بیشتر از ده مرتبه بود که شخصی به این تلفن همراه زنگ میزد ولی کسی جواب نمیداد. سوکجین مدت ها بود که برای چک کردن بیمارش اتاق تایم اوت رو ترک کرده بود و تلفن همراهش رو هم جا گذاشته بود.

هر کسی بود حتماً کار واجبی داشت؛ پس باید جواب میداد و حداقل میگفت که موبایل جین همراهش نیست اما طولی نکشید که با دیدن عبارت "ددی" به عنوان شخص تماس گیرنده، متعجب به زمین خیره شد و لب هاش رو خطی کرد.

و در همین لحظه بود که جین، در حالی که از خستگی ناله میکرد وارد اتاق شد و تهیونگ همونطور که سعی در حفظ خوشبینی همیشگی‌اش داشت با لبخندی گفت: "هیونگ پدرت چند بار بهت زنگ زد."

و جین، طوری که انگار حرف غیرمنتظره‌ای شنیده باشه با چشم های گرد شده پرسید: "مطمعنی تهیونگ؟ پدرم چطور میتونه از اون دنیا بهم تلفن بزنه؟"

_ ولی کسی که به تو زنگ میزد به اسم ددی ثبت شده بود.

با انکار جین، تهیونگ خیلی سریع معنی اصلی اسم اون رو درک کرد و با پوزخند به هیونگش خیره شد. با چشم هایی که شیطنت از درونش زبانه میکشید زمزمه کرد: "بهت نمیومد اهل اینجور رابطه ها باشی جینا!"

جین هم با عصبانیت جلو اومد و بعد از برداشتن تلفن همراهش غر زد: "مگه چه مشکلی داره؟ منم یه انسان داخل این جامعه‌‌ام و حق دارم فانتزی های خودم رو داشته باشم."

تهیونگ با دیدن عصبانیت بامزه سوکجین که باعث قرمزی گونه هاش شده بودن تک خندی کرد و یکی از دستاش رو زیر چونه‌اش گذاشت.

با غرغر های جین لحظاتی رو با خندیدن گذروند اما، عمر این خندیدن ها زیاد طولانی نبود چون بلافاصله پسر کیتن پلیره تحت نظرش به داخل دنیای افکارش برگشت و روی تخت پادشاهی‌ای که همیشه جایگاه مهمترین دقدقه تهیونگ رو داشت، نشست.

بعد از اتمام خنده و پاک شدن لبخند از روی لبش با عجز جین رو صدا کرد: "آممم...سوکجینا."

_ بله؟

گازی از پوست لبش گرفت و پرسید: "من حالا باید چیکار کنم؟"

جین با گیجی سری تکون داد و بعد از کشیدن آهی زمزمه کرد: "نمیدونم."

_ بیا با هم رو راست باشیم.من واقع از بابت اون پسر استرس دارم.

_ تو، چرا شبیه رزیدنت ها شدی؟ هرچی نباشه چهار سال سابقه پزشکی داری پسر. اتفاق بدی هم که نیوفتاده. تو فقط باید در کنار بیمار های خودت هوای این پسر رو هم داشته باشی.

kitten player [Compeleted] TaegiWhere stories live. Discover now