پایانی از جنس انتقام

2.7K 437 84
                                    

عینک گردش رو دراورد و روی میز کنار تخت گذاشت. در حالی که کنار یونگی نشسته بود هر دو با شادی بازدمی بیرون دادن و با نگاهی خیره به هم لبخند زدن.

خبری خوش، علت این شادی بود.
بعد از انجام آخرین تستی که سلامت روح و روان یونگی رو ملاک قرار میداد، هیئت پزشکان نامه ترخیصش رو امضا کرده بود!

تهیونگ با وجود نگرانی های گوشه قلبش همچنان امیدوار بود. شش ماه پیش بعد از حس بدی که داخل استخر بهش حجوم اورده بود به دفتر دکترنام رفت و همه چیز رو فاش کرد. دکتر نام اما همچنان روی قانونش پافشاری میکرد. اون معتقد بود که رابطه داشتن با کسی که تحت درمان روانیه برای هر دو طرف مناسب نیست و مشکل سازه.

تهیونگ اون روز داخل دفتر دکتر نام به گریه افتاد؛ تا اینکه دکتر نام، مدیر آسایشگاه، پدرانه دست پزشک جوان مقابلش رو گرفت و گفت:

"تهیونگ، یادت هست که چی گفتم؟ گفتم رابطه با بیمار در دوران درمان ممنوعه اما هیچوقت تا حالا به اینکه روزی اون پسر سلامت روحیش رو به دست میاره و سالم اینجا رو ترک میکنه فکر کردی؟ بعد از اون، دیگه همه چیز به خودت و اون پسر مربوطه نه چیز دیگه‌ای..."

_ هیونگ.

یونگی این حرف رو در حالی که دست های لرزون تهیونگ رو میگرفت گفت. تهیونگ هم لبخندی زد و دست یونگی رو به گرمی میان انگشت هاش فشرد.
غیرممکن بود که اجازه بده مقصد یونگی بعد از مرخص شدن جایی به غیر از خونه خودش باشه.

پس از جا بلند شد و در حالی که اتاق رو ترک میکرد لب زد: "آممم...میرم که مقدمات مرخص شدنت رو حاضر کنم."

دروغ میگفت! در اصل برای حاضر کردن مقدمات ورود یونگی به خونه خودش بود که میرفت. پسرک هم در مقابل اخمی از روی تعجب کرد و مشغول تماشای خروج تهیونگ شد.

____________________________

پوزخند به لب، در حالی که دکمه آستین یونیفرم سفید رنگی رو میبست با نگاهی خیره از کنار اتاق هایی که زمانی مسئولیت درمان بیمار های داخلشون رو داشت، گذر کرد.

اون اتاق ها حالا خالی از بیمار بودن؛ مثل اینکه با گذشت مدت زمان تقریبا ده ماه، بیمار های ساکنشون مرخص شده بودن.

بی اختیار با دیدن جای خالی تعداد زیادی از بیمار هاش افکارش سمت پسر گربه نمایی رفت که تحت هیچ شرایطی اجازه نزدیک شدن به افراد رو نمیداد.

اون پسر حالا چیکار میکرد؟ هنوز در همون حالت بود یا...لحظه‌ای به افکار خودش خندید.

از نظرش اون پسر هیچ شانسی برای درمان شدن نداشت که ناگهان یونگی با شتاب و عجله به سمت ایستگاه پرستاری دوید و از پرستار حاضر در اونجا پرسید:

"ببخشید. دکتر کیم الان کجاست؟ از آسایشگاه خارج شده؟ بهم بگید تا خودم رو بهش برسونم. عینکش دست من جامونده!"

kitten player [Compeleted] TaegiWhere stories live. Discover now