گوشه ی یه کافه ی نسبتا مدرن کنار پنجره جا خوش کرده بود به قطره های لرزون بارون که برای به هم رسیدن خودشون رو روی پنجره میلرزوندن نگاه میکرد ، فقط خودِش بود که میدونست درست برخلاف فضای اطرافِش چقدر قلبِش خاک خورده و کهنه بنظر میرسه .نگاهِش رو به دفتر سیاه رنگ روی میز دوخت
این همون رنگی بود که بکهیون هر بار با رفتن چانیول تجربه اس میکرد
اره ، سیاهی رنگی بود که بکهیون بدون چانیول توش دست و پا میزد.هر بار که چانیول بهش لبخند میزد و ازش جدا میشد چشماش سیاهی میرفت و حس ضعف زدگی شدیدی تمام سر تاپاش رو به لرزه مینداخت .
به احساساتی فکر کرد که وقتی چانیول ازش جدا میشد توی بدنش رژه میرفت
یه خنده ی تلخی گوشه ی لباش نشست
از دور دیوونه بنظر میرسید ، یه دیوونه !گوشه ی کافه نشسته و خیره به هیچ شده و با خودش لبخند میزنه .
ولی حتی هیچکس نمیدونست اون لبخندها تلخ تر از قهوه ای که از گلوشون پایین میره .به حال بد خودش لبخند میزد ، دلش برای خودش میسوخت
هر بار که تو اغوش کیونگسو گم میشد و به هق هق میفتاد
کیونگسو سعی میکرد نوازشش کنه و حواسِ بکهیون رو از چانیول دور بکنه ، گرچه حواس بکهیون مدتهاست تو حواشی چانیول خونه ساخته بود .کیونگسو اشکاش رو پاک میکرد و سعی میکرد با جوکهای مسخره حال بهترین دوستِش رو که حالا سالهاست داشت جلوش عذاب میکشید رو بهتر کنه ، گاهی وقت ها کیونگسو بی حواس جدی میشد و یبار بی حواس تر از همیشه
کیونگسو تلخ ترین جوک رو برای بکهیون تعریف کرده رو
اینقدر تلخ بود که هر بار بکهیون بهش فکر میکرد شکمش از درد پیچ میخورد و میخواست که تمام محتوای معده اش رو خالی بکنه .بکهیون به خودش هم دروغ میگفت ، اون حرف هیچ شباهتی به جوک نداشت ، فقط میخواست بهش تلخ بخنده در حالی که اون حرف دست سنگین حقیقت بود .
هنوز یادش نمیره چطور کیونگسو بهش خیره شده و با بیرحمی بهش گفته بود :
بکهیون ، چانیول
پارک چانیول از اولِش برای تو نبوده که تو بشینی و با فکر به جدا شدن ازش عذاداری کنی .میدونست کیونگسو منظوری نداشت
میدونست ، اون کیونگسو رو هم خسته کرده بود
ولی چی کار میکرد ،
به کدوم خدا و دین و مذهب از دست چانیول فرار میکرد و طلب میکرد که این آدم از سر راهش
از توی ذهنش
از گوشه ی قلبش پاک بشه ؟اون برادرش بود
چانیول برادر بکهیون بود .چطور دلش اینقدر بی حیا بود که با دیدن چانیول اینطور تند میتپید ؟
اون برادرش بود ، بکهیون میتونست اسکار تلخ ترین حقیقت دنیا رو به این بده
"اون برادر من"
YOU ARE READING
ChanBaek ',
Short Storyدست نوشته ها من برای چانبِک چندشاتی - داستان کوتاه حتی گاهی در حد چند جمله یا حتی یه کلمه ی دوستت دارم هر صفحه یک ژانر یک پایان ، اما ترجیحا شیرین با عشق برای چانیول و بکهیون .