بکهیون بعد از رسوندن نامه به اداره ی پست
حتی نفهمید چطور پاهاش برای رسیدن به خونه با هم مسابقه گذاشته بودن،
فقط یادشه وقتی داشت اروم قدم میزد چشماش به ساعتش خورده بود و یکی توی ذهنش فریاد زده بود که باید سریع تر حرکت کنه
چون چیزی نمونده بود چانیول برگرده خونه ؛همون طور که سریع قدم برمیداشت
عضلاتش بهش نشون میداد که چقدر ضعیف تر شده
چون هر چند لحظه یکبار یه لرزش خفیفی رو توی عضلاتش حس میکرد ،نمیدونست بعد از رسیدن نامه به دست چانیول چه بلایی سر زندگیش میاد ،
ولی به خودش یاداوری کرد اگر زنده موند
باید حتما یه سر به دکتر بزنه .البته این فکر سریع از ذهنش محو شد
چه نیازی به یه دکتر بود
وقتی تخصص قلب بکهیون ، تمام سلول های بدنش فقط توی دستهای چانیول بود ؟بکهیون تو ذهنش با خودش فکر میکرد و سریع قدم برمیداشت ،
با خودش فکر میکرد اصلا اینقدر که تو شیفته ی چانیولی ، اون حتی توی طول روز چهره ی تو به ذهنش خطور میکنه ؟نمیدونست از سوالی که از خودش پرسید یا جوابی که میدونسته ، ولی چشماش شروع به سوختن کردن
الان نه بکهیون ، الان وقت گریه نیست .پنج سال قوی موندی ، پنج سال حتی اخم به چهره ات نیومد ، چطور حالا چند ماهه که انگار داری میمیری ؟
مطمئن بود وقتی برسه خونه و چشماش قرمز باشه مادرش کلی نگرانش میشه ،
اون زن مهربون ، اون حتی بنظر میرسید بکهیون رو بیشتر از چانیول دوست داره .ولی عیب نداشت
خودش اندازه ی همه چانیول رو دوست داشت .چانیول دنیای بکهیون بود
چطور میتونست دوستش نداشته باشه ؟وقتی در خونه رو دید سریع از پله ها بالا رفت و نفس عمیقی کشید ،
اصلا نمیدونست چانیول رسیده یا نه
ولی قلبش داشت دیوانه وار میکوبیدوقتی در و هول داد سرشو داخل خونه چرخوند
اما خبری از چانیول نبود .مشتِش رو بالا اورد و چند بار روی سینه اش کوبید
چرا اروم نمیشی قلب احمق ؟مادرش وقتی صدای در رو شنیده بود از اشپرخونه بیرون اومد و با لبخند عمیقی بکهیون رو بقل کرد :
خوش اومدی پسر خوشتیپم
یخ زدی ، بیرون حتما خیلی هوا سرده ،
بیا و دستت بشور تا واست یه هات چاکلت داغ درست کنم .بکهیون یه لبخند گنده تحویل مادرش داد
سرش رو تکون داد تو افکار بیهوده اش رو بیرون بریزه
کت اش رو از تنش بیرون کشید و روی صندلی کنار میز گرد اشپزخونه نشست .و به زن رو به روش خیره شد
باز افکارش توی سرش رژه میرفتن
مادرش با لبخند به سمتش برگشت :
بیا پسرم بخور یکم گرم بشی .
YOU ARE READING
ChanBaek ',
Short Storyدست نوشته ها من برای چانبِک چندشاتی - داستان کوتاه حتی گاهی در حد چند جمله یا حتی یه کلمه ی دوستت دارم هر صفحه یک ژانر یک پایان ، اما ترجیحا شیرین با عشق برای چانیول و بکهیون .