– کلاس B اینجاست ؟
معلم با لبخند نگاهش کرد " بله ، شما ؟ "
— بکهیون ، بیون بکهیون
معلم با شوق دستش رو برای راهنمایی به سمت کلاس نشونه رفت " اوه پس تو همون اون دانش آموز جدیدی ، بیا بریم سر کلاس ."
____________
صدای زنگ مدرسه که نشون میداد کلاس ها تموم شده تو کل فضا پیچید ، صدای خوشحال و کمی اه و ناله ی بچه ها از حجم خستگی شون فضارو پر کرده بود .
بلند شدم و کوله ام رو روی شونه ام انداختم و به سمت در خروجی کلاس حرکت کردم ، درست وقتی میخوام پامو توی راهرو بزارم ،
محکم با یه جسم برخورد کردم و درد بدی توی کتفم پیچید ، برگشتم و عذرخواهی کردم– متاسفم
+ تو دانش آموز جدیدی ؟
از صدای قشنگی که داشت لبخند زدم– اوهوم
+ منم چانیولَم– اسم منم بکهیونه
+ میدونم_________
بکهیون سرشو پایین انداخته بود و چشماش پر از ناراحتی بود ، با همون ناراحتی به نیم رخ چانیول که به آسمون خیره شده بود نگاه کرد و با صداش که حالا توش ناراحتی موج میزد شروع به حرف زدن کرد :
" دیروز که محکم بهت خوردم متوجهش نشدم ، معذرت میخوام "
چانیول نگاهش رو از آسمون نگرفت " نیازی به عذرخواهی نیست ، حالا دیگه میدونی "
بکهیون چشم از چانیول برنمیداشت باز هم تکرار کرد " من متاسفم "
چانیول به سمتش برگشت و یکم اخم روی چهره اش نشست " اینو نگو "
بکهیون مثل یه ربات بازم ادامه داد ، نمیتونست غم عمیقی که توی قلبش بود رو نادیده بگیره " اما هستم "
چانیول صورتش رو از بکهیون برگردوند " برای چی "
بکهیون پوزخند مسخره ای زد و همونطور که قلبش تیر میکشید نگاهش رو از پسر کناریش گرفت " تو آسمون رو از دست دادی "
_______
بکهیون به دستای پرستیدنی چانیول خیره شده بود ، سعی کرد انگشتای ظریف خودش رو بعد انگشت های چانیول بزار " دستم رو بگیر چانیول "
چانیول دست بکهیون رو گرفت ، خیلی گرم بود " دراز بکش چانیول "
چانیول این پا و اون پا کرد " اینجا "
بکهیون جوابشو با مهربونی داد "درسته همونجا "نفس عمیقی کشید و کنار چانیول دراز کشید " خب ما الان زیر آسمونیم "
چانیول سعی کرد زیاد هیجان زده نباشه ، اولین بار بود کسی پیدا شده بود تا دنیارو بهش نشون بده " چه شکلی هست اصلا ؟ "
بکهیون با بهت برگشت سمتِش " مگه برات نگفتند "
چانیول یه لبخند بزرگ زد و به بالای سرش خیره شده بود " شاید وقتی تو قرار باشه بگی ، قشنگ تر باشه "
بکهیون نگاهش رو به پسر بلندتر داد " فقط آبی "
"آبی چه شکلیه "
بکهیون بعد از شنیدن این جمله سعی کرد افکارش رو کنار هم منظم کنه و جواب داد " آبی مثل دریا "چانیول یکم خندید " خب اونجا چی ؟ "
بکهیون قطر اشک سمجی که از گوشه ی چشماش سر خورد رو نادیده گرفت " من متاسفم چانیول "
چانیول دیگه لبخند نمیزد " نباش . "_______________
خب بریم سراغ یه چند شاتی جدید :>
اینم از قسمت اولِش
فکر نمیکنم زیاد طولانی بشه ، اما سعی میکنم ایده مو واستون تمیز بنویسم تا دوست داشته باشید
خوشحال میشم نظر بدید و اون ستاره رو پر رنگ کنید :") ♡— من مین سی وای هستم
YOU ARE READING
ChanBaek ',
Short Storyدست نوشته ها من برای چانبِک چندشاتی - داستان کوتاه حتی گاهی در حد چند جمله یا حتی یه کلمه ی دوستت دارم هر صفحه یک ژانر یک پایان ، اما ترجیحا شیرین با عشق برای چانیول و بکهیون .