6

153 44 55
                                    


ترس و لرزش خفیفی که حس میکرد نشونه از این میداد که قراره وحشتناک ترین لحظات عمرش رو سپری کنه. شایدم آخرین لحظات زندگیش...

یه اشتباه کوچیک و کنجکاوی بی جا تونست وضعیت رو تا این حد وخیم کنه طوری که احساس میکرد بدنش کاملا سر شده و خونش توی رگ هاش یخ زده و دیگه رمقی برای حرکت توی لوله های باریک رو نداره.

-سرت رو بالا بگیر احمق گستاخ

صدای بلند فرمانده استایلز لویی رو به خودش اورد و سرش رو سریع بالا گرفت و نه کاملا ولی به شاه جوان که با ابهت خاصی که از چشم های آبی یخیش میچکید نگاه کرد.
هنوز شمشیر سرد رو روی گردنش حس میکرد و سوزشی زخم سطحی که شمشیر ایجاد کرده بود اون لحظه فقط درد خیلی کم اهمیتی بود. توی اون لحظه حتی وجود لیام هم حس نمیکرد که اونم کنارش زانو زده بود و حالی بهتر از خودش نداشت.

هردو منتظر به لب های شاه استوارت زل زده بودن که با اخم بزرگی بهشون خیره شده بود و خودشون رو برای شنیدن جملاتی که ازش خارج میشد آماده میکردن.
شاه استوارت نگاهش رو به طرف فرمانده استایلز داد.

-خودت بهشون رسیدگی کن فرمانده

و دوباره با نگاه نافذ و تیزش به اون دو که رنگی به رخسار ندارن چشم غره ای رفت.

-اطاعت میشه سرورم

فرمانده نگاهی به فرمانده کلارک که با نیشخندش به همه این اتفاقا نگاه میکرد انداخت و دستاشو با حرص کنارش مشت کرد. یعنی جاسوسای اون بودن؟ بازم ازشون بود؟

هری به سربازی که با دو شمشیرشی روی گردن اون دو گرفته بود نگاه کرد و با اشاره چشم به سرباز فهموند که اون دوتا رو همراهش بیاره. سرباز اطاعت کرد و از پشت لباسشون اون هارو با زور و تقلا بلند کرد و همراه هری از اونجا خارج شدن.

-کاری میکنم دعا کنید که ای کاش به دستور شاه کشته میشدین تا اینکه به دست من بیوفتین

.
.
.

همونطور که سکه رو توی دستش می چرخوند دو سرباز بیرون اتاقش رو احظار کرد. دو سرباز به ثانیه نکشیده وارد اتاق شدن و برای ادای احترام خم شدن.

-کافیه...برید و اون دوتا موش کثیف رو بیارین

-اطاعت میشه قربان

طولی نکشید که سرباز از پشت در اجازه ورود رو خواست.

-بیاین تو

همزمان با باز شدن در اتاقش از روی صندلی بلند شد و رو به روی اون دو نفر که با دست های از پشت بسته شده و دو سربازی که اون هارو مجبور به زانو زده میکردن ایستاد.

-جاسوس خارجی یا فقط فضول دردسر ساز یا شایدم شورشی

جلوتر اومد و از بالا با حقارت به لویی و لیام نگاه کرد.

 ⋅⊱𝐁𝐈𝐎𝐎𝐃𝐘 𝐀𝐗𝐄⊰⋅( L.S)Where stories live. Discover now