part2(#Espionage)

237 52 5
                                    

کراواتش رو محکم تر کرد،کتش رو برداشت و به طرف پارکینگ به راه افتاد تا ماشینش رو برداره.
امروز واقعا سرش درد گرفته بود...از تو داشبورد قرص سردرد رو در آورد یکیش رو بدون آب قورت داد...دوتا انگشتش رو کنار سرش گذاشت و ماساژش داد...

باید امروز به جنسایی که تو گمرک مونده بود رسیدگی میکرد...مثل اینکه به مشکل برخورده بودن...شاید بازم مجبور میشد تهیونگ رو بفرسته بهشون رشوه بده تا جنسا رو از مرز رد کنن.

ماشین رو رو روشن کرد و به طرف شرکت به راه افتاد...مثل همیشه ماشین رو جلوی شرکت پارک کرد،پیاده شد سوئیچ رو به یکی از نگهبانا داد تا ماشینش رو به پارکینگ شرکت ببرن...به طرف در شیشه ای شرکت رفت،کارمندا و کارکنان بهش تعظیم و سلام کردن...بی اعتنا به اونا به سمت اسانسور رفت...کارای مهم تر از جواب دادن سلام به کارمنداش داشت که باید به اونا رسیدگی میکرد...

همین که از آسانسور بیرون رفت...منشی به طرفش اومد:
-سلام قربان
لی قدم های محکمش رو به سمت اتاقش برداشت و همزمان به منشیش که پشت سرش میومد گوش میداد:
-زودتر بگو امروز خیلی کار دارم.
می‌ترسید که خبر رو به رئیسش بده یا نه؟!
-درمورده حساب های بانکیه شرکته

لی جلوی در اتاق ایستاد و برگشت:
-خب،بگو.
-همونطور که گفتید،حسابدار حسابای شرکت رو چک کرد ولی مثل اینکه حساب شرکت کمتر از اون چیزیه که باید باشه.
از حساب‌ها پرینت گرفتم شما هم ببینید!
کاغذا رو محکم از دست منشی کشید بیرون و رفت داخل اتاق و در رو بست.

روی صندلی چرمیش نشست و دستی توی موهاش کشید لعنتی همین رو کم داشت...توقیف جنس های گمرک و سردردش ّس نبود این هم بهش اضافه شد...باید فعلا کار گمرگ رو درست میکرد تلفن رو برداشت و به تهیونگ زنگ زد...بعد از چند ثانیه برداشت:
-بله!
-بیا اتاقم.
-باشه الان میام.

بعد از چند دقیقه تهیونگ وارد اتاق شد و بعد از اینکه در رو بست لی رو دید که با دستاش سرش رو ماساژ میده.
-حالت خوبه؟مشکلی پیش اومده؟

-سردرد همیشگیه!
تهیونگ روی صندلی جلوی میز نشست:
-انقدر به خودت سخت نگیر!
-جنسا تو گمرک مونده،میخوام الان بری اونجا و هر طور که شده راضیشون کنی تا جنس‌ها رو از گمرک رد کنن...اگه قبول نکردن،مبلغ رو ببر بالاتر نمیخوام مثل دفعه پیش به خاطر چند تا کارمند به اصطلاح وظیفه شناس توی کارم اختلال ایجاد کنن و بهم ضرر بزنن.

-نگران نباش،اینبار مثل قبل اشتباه نمیکنم!خب چیز دیگه‌ای هم هست؟
لی با با یاد آوردن حساب‌‌های شرکت سردرش شدیدتر شد:
-فقط همین نیست!امروز پرینت حسابا رو دیدم،انگار توی حساب‌های شرکت دست بردن...با هم همخونی نداره!

تهیونگ سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد:
-بعد از کارای گمرک به اونم رسیدگی میکنم...دیگه کاری با من نداری؟
-نه ممنون.

Escape Where stories live. Discover now