part3

186 46 14
                                    

به موتورش لم داده بود و منتظر بود تا لی از کافه بیرون بیاد.
بعد از ۴۵ دقیقه لی از کافه بیرون اومد،موتور رو خاموش کرد،با انگشتش ضربه‌ای روی کلاه ایمنی زد و به طرف کافه رفت،در رو باز کرد که صدای زنگوله بالای در کافه توی فضای کافه پیچید،افراد زیادی توی کافه نمونده بودن،سوهو بود که روی میز انتهایی کافه نشسته بود،چانیول هم مثل همیشه پشت دخل بود،با دیدن من بلند شد و گفت:

-خیلی خوش اومدید،چی میل دارید؟
کریس دستش رو بالا آورد:
-فعلا چیزی میل ندارم.
به طرف سوهو رفت و صندلی کنارش رو بیرون کشید و روش نشست،سوهو که توی فکر بود تازه متوجه کریس شد:
-کی اومدی؟متوجه نشدم.!

کریس دستاش رو روی میز توی هم قفل کرد:
-همین الان اومدم،اتفاقی افتاده؟گرفته به نظر میرسی.
سوهو:برای یکی از دوستام مشکلی پیش اومده.

-اگه فکر میکنی کمکی ازم برمیاد،از من دریغ نکن و با من درمیون بزار.
-ممنون کریس،تو خیلی خوبی،قدر خودتو بدون همه مثل تو نیستن.
بعد انگار چیزی یادش افتاده باشه از کریس پرسی:
-چیزی سفارش دادی؟

کریس نگاهی به بیرون کافه انداخت:
-نه هنوز ولی گلوم یکم خشک شده.
سوهو برگشت طرف چانیول و گفت:
-چانیول،دو تا آب پرتقال برامون بیار.

********************************

نامجون از بس تو اداره مگس پروند،حوصلش سر رفته بود،دلش یه شور و هیجان تازه میخواست،دلش نمیخواست کارش گرفتن چندتا دله دزد باشه که بعضیاشون برای تفریح اینکار رو میکردن.
وقتی وارد شغل پلیسی شد فکر میکرد قراره یه کار پر هیجان و خفن انجام بده.

-ببخشید جناب
با صدای یه خانم میانسال که وارد اتاقش شده بود به خودش اومد.
-بله بفرمایید در خدمتم.
-بخش وسایل سرقتی کجاست؟
نامجون از جاش بلند شد و تا دم در اتاقش رفت تا اون زن رو راهنمایی کنه.
-میرید طبقه بال سمت چپ انتهای راهرو،روی در نوشته،میتونید پیداش کنید.
-ممنونم.

برگشت داخل اتاق و با کاغذی که تو دستش بود خودمش رو باد زد،این روزا هوا خیلی گرم شده بود پنکه سقفی هم چند روز بود از کار افتاده بود.
هواسا با چند تا پرونده که دستش بود وارد اتاق شد، چشمش افتاد به من گفت:
-همینجوری بهت حقوق میدن؟خوش بحالت.!

نامجون نگاهی بین هواسا و پرنده‌ها رد کرد و در نهایت به هواسا نگاه کرد و گفت:
-من خودم هم کلافه‌ام،اصلا نمیدونم چرا من رو به این بخش فرستادن،باید میفرستادنم بخش جرائم خشونت آمیز!اونجا بهتر بود،حداقل یه ذره هیجان داشت.
هواسا دستش رو روی کمرش گذاشت و انگار که اصلا حرف‌های نامجون رو نشنیده باشه،گفت:
-حالا که بیکاری،بیا به من کمک کن.

نامجون که کاری برای انجام دادن پیدا کرده بود،خوشحال با طرف پرونده‌ها رفت و یکیشون رو باز کرد.
-این چیه؟
هواسا با پرونده ای که نامجون باز کرده بود،نگاه کرد:
-این پرونده اون پسر ۱۵ ساله است،که کامپیوتر همسایشونو هک کرده بود. قراره اونو ببرن بازپروری،بیچاره دلم به حال مادرش سوخت کلی گریه کرد. نامجون میشه کمکم کنی اینا رو بزاریم تو فایل ها،بعدا باید اون‌ها رو ببری بایگانی.

-باشه،بده من اینارو مرتب میکنم. ولی این پرونده دست تو چیکار میکنه؟
هواسا:ما اول اونو به جرم کلاه برداری گرفتیم بعدش به هک کردن کامپیوتر همسایشون اعتراف کرد،این بخش از پروندش مبوط به بخش شما میشه.
نامجون به پرونده رو ورق زد:
-دیگه کار به جایی رسیده که بچه ۱۵ساله کلاه برداری میکنه!!

******************************

دستی به پیشونیش کشید،باورش نمیشد یعنی اینقدر کم کاری کرده بود که سیستم شرکت رو جلوی چشماش هک کردن؟!
چند بار به لی هم زنگ زده بود ولی به گوشیش جواب نمیداد. گوشی رو برداشت و دوباره بهش زنگ زد،بعد از چند ثانیه خواست قطعش کن که صداش رو شنید:
-بله!

تهیونگ به ساعتش نگاه کرد:
-میشه بگی الان کجایی؟
لی بعد از کمی مکث جواب داد:
-خونه‌ام!خواب بودم،کارتو بگو.
تهیونگ:مشکل رو پیدا کردم،بهتره همین الان بیای شرکت.
-باشه.
تماس رو قطع کرد و تا اومدن لی به شرکت به قرارها رسیدگی کرد.

لی اومد داخل اتاق و به طرف تهیونگ رفت و تهیونگ گفت:
-بیا باید ببینیش. فکر کنم کارمون بیخ پیدا کرده.
لی بعد از دیدن کامپیوتر،بهت زده گفت:
لی:هک شده؟فکر میکردم کار یکی از کامندا باشه که توی حساب‌ها دست برده باشه.

تهیونگ انگشت رو روی قسمتی از تصویر گذاشت و توضیح داد:
-کد گذاریش کردن،اون همه کارایی که ما انجام دادیم و بدیم رو میبینه. از اکثر شرکت‌ها تحقیق کردم که مال او‌ها هم مثل مال مال ما هم هک شده بود،مثل اینکه یکی این وسط دوره افتاده شرکت هارو هک کنه و اونها رو تلکه کنه،ما هم باید منتظر حرکت بعدی اونها باشیم البته با یه نقشه حساب شده.
لی به چشمای تهیونگ نگاه کرد و پوزخندی زد:
-پس باید خودمون رو آماده کنیم.

⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

ووت یادتون نره

Escape Where stories live. Discover now