مدت زیادی بود که میخواستم راجب این موضوع مطلب بزارم و شما هم چندین بار درخواست کرده بودید اما به خاطر اینکه هیچ کدوم از مقالهها و کتابها ریشه سادیسم و مازوخیسم رو به طور قانعکنندهای توصیف نکرده بود من علاقه ای به توضیحات در مورد تعریف سطحی سادیسم مازوخیسم نداشتم.
اما چند وقت پیش نظریه یکی از نظریه پرداز های شخصیت رو درباره این موضوع خوندم؛ که توصیفش از از این حالت رفتاری خیلی قانع کننده بود به خاطر همین هم توی این چپتر یه برسی اساسی به سادیسم و مازوخیسم داریم✔
sadomasochism
مازوخیسم رفتار خودآزارانه یا آزارخواهانه ست که ریشه کلمهاش از 'زاخر-مازوخ' رماننویس اتریشی قرن نوزدهم میلادی گرفته شده ؛ که شخصیتهای داستانهاش از اینکه مرداها باشون بدرفتاری کنند و روی اونها تسلط پیدا کنند لذت جنسی میبردند.
سادیسم رفتارهایه که شامل علاقه به آزار دادن دیگران به صورت جسمی، روانی و جنسی، در صورتی که این آزار رسوندن، باعث لذت و آرامش فرد آزاررسان میشه. گاهی این رفتارهای پرخاشگرانه یا در شکل حاد جنایتکارانه از خود بروز میدهند که ریشه کلمهاش از 'مارکی دو ساد' نویسنده فرانسوی که در داستان هاش صحنههای سادیسی و شکنجه و آزار همراه با لذت جنسی نوشته.
DSM
سری کتاب های 'دی .اس .ام' که یه یکی از مهم ترین منابع معتبر روانشناسیه توی طبقهبندی «دی.اس.ام. سه» دیگرآزاری به عنوان اختلال روانی دستهبندی شده اما توی طبقهبندی «دی.اس.ام. چهار» به عنوان یه ویژگی شخصیتی نام برده
نظریه پردازهای زیادی سعی کردن این رفتار رو توجیه کنن مثلا فروید که جز اولین نظریه پردازا بود اعتقاد داشت آزارخواهی ناشی از برگشت تخیلات تخریبی به طرف خودمونه و توی بعضی موارد فرد فقط وقتی میتونه احساس جنسی رو تجربه کنه که در پیش تنبیهی در کار باشه.
اما توی این چپتر نظریه اجتماعی اریک فروم رو برسی میکنیمگریز از آزادی
فروم توی کتاب گریز از آزادی دیدگاه خیلی منحصربهفردی رو راجع به انسان نشون میده اون به این موضوع اشاره میکنه که توی تاریخ تمدن غرب هرچقدر که افراد آزادی بیشتری به دست آوردند احساس تنهایی و پوچی و بیگانگی بیشتری کردند
برعکس هر چه افراد آزادی کمتری داشتند احساس تعلق پذیری و امنیت شون بیشتر بود فروم معتقد بود قرن بیستم انسان بیشتر از دوران های دیگه به آزادی دست پیدا کرد و با این حال از قرنهای گذشته احساس تنهایی و بیگانگی بیشتری کردفروم به تفاوت ماهیت حیوان با ماهیت انسان اشاره کرد انسان از مکانیسم های غریزی زیستی که رفتار حیوان رو هدایت میکند بر خوردار نیست و موجودی هوشیار محسوب میشه که از خودش و دنیای خودش آگاهه
ما از طریق یادگیری از گذشته آگاه می شویم و از طریق قدرت تخیل از آگاهی هوشیار و توانایی غلبه کردن بر طبیعت برخورداریم اما این باعث میشه که مثل حیوانات با طبیعت آمیخته نباشیم. در نتیجه با اینکه در معرض قوانین طبیعی قرار داریم نمیتونیم اونا رو تغییر بدیم و توی این حالت به در به دری و انزوا بیگانگی کشیده میشیم.
ESTÁS LEYENDO
یاداشت های روانشناسی
De Todoمشکلات مزخرف زندگی خود را از پنجره روانشناسی برسی کنیم. تمام نکات روانشناسی رو میتونید اینجا پیدا کنید جواب تمام سوالاتون اینجاست در اینستاگرام ما را همراهی کنید👇🏻 🔴instagram :psaych.land🔴