مقدمه

973 106 20
                                    


"تایپ اگ بیدار نشی دیر میکنی."

"فاک"

"تایپ"

"...."

تایپ هنو این وقت صبح رو تخت نرمش دراز کشیده و صورتشو با بالش پوشونده بود. بااینک چن دیقه پیش آلارم ساعتش چن بار زنگ خورده ولی یه ذره هم از جاش حرکت نکرده. کسی که لباس پوشیدنو تازه تموم کرده بود برا جلب توجه اونو صدا می زد ولی تنها جوابی که گرفته یه صدای خرخرو بود ، این باعث شد اون فرد هات یه آهی بکشه و با صدای آروم دوباره اسم اون یکی رو صدا بزنه.

ولی مرد جوون جنوبی ساکت موند.

"تایپ، باید بیدار شی"

"....."

"تایپ"

بااینک تایپ قبول نمی کرد بیدار شه ولی انگاری قرار نبود تارن از هدفش دس برداره. اون هنو داش آرومی شونه های تایپ رو تکون میداد و این باعث شد فردی که هنو دراز کشیده و صورتشو با بالش پوشونده دستاشو مشت کنه.

"مزاحم نشو" فرد عصبی فریاد زد

"اذیتت می کنم نه بخاطر اینک داری رو تخت غلت می زنی بلکه نمی خام به کار دیر برسی"

"امروز قرار نیس برم"

مرد تیره پوست آه کشیدن دوس پسرشو شنید.

راستشو بخایین از وقتی صدای آلارم رو شنید خواب از سرش پریده. دلیل اینک هنو رو تخت ولو بود نه بخاطر اینک خواب آلود بود بلک بخاطر اینک نمی خواست بره.

"ولی تو مرخصی نیسی که. اگ نری یه عالمه کار رو هم جمع میشه."

(بیدار میشه)

"تو من نیسی. هیچی نمی دونی."

یه دفعه تایپ از تخت بلند شد با تارن چشم تو چشم شد. چشاش داشت می سوخت جوری که می خاس کسی رو که مزاحم چرت زدنش شده رو بخوره.

درحالیکه تایپ به آرومی بهش نگا کرد و بعد لبخند زد.

"درسته من چیزی نمی دونم. ولی چیزی که می دونم اینه دوس پسرم هیچ وخ یه کاری رو نصفه ول نمی کنه."

"..."

مرد جنوبی جوون فقط تونس ساکت بمونه. با حساب اینک جر و بحثشون تموم شده بود تارن داش به آرومی سر تایپو نوازش می کرد در حالیکه داش می خندید تا روحیه رو شاد کنه.

"اگ بیداری برو دوش بگیر. منم یه چیزی درس کنم تا بخوریم..... این دفعه قول میدم تخم مرغا رو نسوزونم."

تارن خیلی کم پیش میاد بره آشپزخونه چون میدونه اصن آشپزی بلد نیس. یه دفعه تایپ زود بیدار نشده بود تا صبحونه درس کنه بخاطر همین آخرش مجبور شدن غذای یخ زده بخورن. ولی امروز تارن احساس کرده که اون از دیروز تو مودش نیس پس داوطلب شد که وارد آشپزخونه بشه تا یه چیزی درست کنه.

7 YearsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora