-Part Seven(End)

1.1K 327 116
                                    

سهون از شهر بازی میترسید.واقعا دوست نداشت سوار یکی از اون وسیله های غول پیکری که رسما فقط به چندتا سیم و آهن پاره وصل بودن بشه.

اما مگه میتونست جلوی جونگینی که انگار اصلا براش مهم نبود اون لعنتی که میخوادش،ممکنه یک دفعه توی هوا بپوکه و تمام آدم هایی که سوارشن رو مثل مگس های مزاحم توی هوا پرت کنه.

به علاوه،شهر بازی پر از موجودات پر سر و صدا بود.اصلا براش مهم نبود که توی بخش کودکان آهنگ های سرسام آور پخش میشن و سهون با شنیدنشون میخواد اوق بزنه؛
مهم اون آدمای یک متر و خورده ای بودن که دهن هاشون رو مثل یه تمساح خسته باز میکردن و مزخرف ترین صدای جهان رو از اعماق گلوشون بیرون میدادن.

چی شد که یک دفعه بحث به اینجا رسید؟
خب باید پنج دقیقه به عقب برگردیم!

سهون یکی از حساس ترین آدم ها روی خوابش بود.
اون دوست داشت تا وقتی که نیاز داره بخوابه و اونوقت خودش بیدار بشه؛نه با پرش یک دفعه ای موجود نسبتا سبک وزنی که به طرز خطرناکی انرژی داشت.

خب شوک اونقدر زیادی موقع پرش موجودی-که مطمئن بود جونگینه-روی شکمش بهش وارد نشد،پس دوباره ذهنش گرفتار‌ خواب شد.ولی درست لحظه ای که داشت دوباره عالم رویا رو بغل میکرد،جونگین دوباره روی شکمش پرید و اینبار متوقف نشد تا بزاره سهون بخوابه.

سهون بالاخره بی خیال خوابش شد و همون طور که دست میبرد تا پهلوهای جونگین رو بگیره نالید:"نکن جونگ!"

و بالاخره دستش به شکم جونگین رسید.
پوست لختش رو لمس کرد و با خمیازه بلند بالایی چشم هاش رو باز کرد.

جونگین با صورت هیجان زده به سهون خیره بود و از حرکت لب های نیم بازش به نظر میرسید میخواد یه چیزی بگه.

سهون سرش رو یکم چرخوند و با دیدن اینکه هنوز هوا تاریکه نالید:"چرا بیدارم کردی؟هنوز شبه..!"

جونگین دوباره جهش کوتاهی روی شکمش داشت که سهون چشم هاش رو باز کرد و به جونگین خیره شد‌.

اون فقط به یه لباس زیر روی شکمش نشسته بود.نشسته بود!؟
یک دفعه نیم خیز شد و باعث شد جونگین روی شکمش سر بخوره و از پشت روی تخت ولو شه.

سهون روی جونگین خیمه زد و با نگرانی صورت جونگین رو گرفت:"هی...درد داری؟میخوای بری حموم؟حتما خیلی درد-"

جونگین خندید و حرف سهون رو قطع کرد:"درد ندارم هون...یادت رفته من یه جادوگرم؟"

سهون مکثی کرد و بعد خم شد تا گونه جونگین رو ببوسه.

_"میشه بریم شهر بازی؟"
جونگین همون طور که از حس کشیده شدن لب سهون روی گونه اش لبخند میزد،گفت و دستش رو پشت کمر سهون کشید.

سهون نالید:"جونگ...من خوابم میاد..‌"

و دوباره سر جاش برگشت تا بتونه بخوابه.

[𝑺𝒉𝒊𝒏𝒚 𝑺𝒕𝒂𝒓 𝑶𝒏 𝑻𝒉𝒆 𝑩𝒆𝒅]ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉWhere stories live. Discover now